آینه های آبی خورشید را تکرار میکنند تا نهایت عقربه ها و آنگاه که شب فرو افتد من و ماه و ستاره ها وسکوت جزخاطره ای آبی رنگ نیستیم بربرکه های مه آلود
¶ 4:28 PM0 comments
Sunday, January 15, 2006
پیروز میشویم
ازدکترزری اصفهانی
نگاه کن! صاعقه ای درابرخانه کرده است معلق بربیابان خشک ببری در کمین ایستاده است با دندان ها ی کینه و پنجه های انتقام درپس هردیوار کسی پنهان است ایستاده برمزارشهیدی خاموش و تیغه های اندوه برسندان صبور لحظه ها صیقل می خورند درصدف اشکها مرواریدهای خشم همچنان می رویند
شهیدان باز آمده اند ازهزاران گور از هزاران مسلخ ازهزاران تعزیرگاه با پرچم ها و سرودهایشان که درقلب زندگان می تپند و چون توفان برفراز کوهسارها می غرند رهایت نمی کنند نه ! خونی که برمسلخ چکید شریان گرم فریاد است که درسکوت کوچه ها می چرخد و خیابان ها را تسخیرمیکند شمع ها یک به یک روشن می گردند درپس پنجره های تاریک و دستها ی خسته یک به یک زنجیرمیشوند و مشت های گره کرده توفان درابر منتظر است صاعقه در آسمان و پلنگان سپیده دم در کمین تاریکی پیروزمیشویم پیروز میشویم