سردارجنگل
Friday, February 10, 2006
  فردا دوباره سالروز انقلاب کبیر ماست
فردا دوباره سالروز انقلاب کبیر ماست
دکترزری اصفهانی

فردا دوباره سالروز انقلاب کبیر ماست !
و ما،
خشنود و پرغرور و سرافراز
درکوچه ها وخیابان ها
با نور و شور و هلهله میخوانیم:
ما انقلاب کرده ایم
و این سرزمین
دیگر بهشت برین است
این مرز پرگهر
پراست از خدا و آسمان و هرچه از این جنس است
و این خداست
که دستار بسته است و با شکم فربه اش
برروی منبر مسجد نشسته است
این انقلاب، انقلاب مهدی موعود است
و این سرزمین اهورایی
جای جلوس صدهزار رسول است
و کعبه تما م جهان است
اینجا تمام چاه ها پرازامام زمان است
هرچارراه
تصویر یک امام به جای علامت عبورپیاده*
هرلحظه سبز میشود
و بنزهای ضد گلوله
که درآن امام های شکم گنده
سلفون بدست و با وقار و طمانینه
زین چارراه های مقدس
عبور میکنند
و عابران گدا گشنه را بیک نگاه خدایی
تقدیس میکنند
از جنس پاک امامان اند
وحتی
شاید که نایب امام زمان اند
ای قوم چرک و چیل و فلاکت زده!
ای خیل کودکان گرسنه
که برروی سنگ قبر میخوابید
ای دختران فراری
که بنگاه های شادمانی امام زمان هرشب
جایی برای شما دارد
دربستر تمیزپیرمرد مومن و با اخلاصی
که بامحاسن سفید و با کتاب مقدس
آماده است تا که شمارا
محض رضای خدا صیغه اش کند
و اجر این خلوص و همت و ایمان را
باحوری جوان و باکره ای دیگر
درآن جهان دوباره باز ستاند
فردا دوباره سالروز آنقلاب کبیرماست
و ما ملتی
که سال های سال منتظرش بودیم
هرچند نان و آب نداریم
اما چه باک
برسرهرکوچه مسجدی داریم
با منبر و خطابه و ختم و نماز و قاری قرآن
اینجا دگر نه کشور ایران است
این قبله تمام جهان است
اینجا تمام چاه ها
پرازامام زمان است
وهرچه خواستید جوابش
درچاه جمکران است
ای کودکان گرسنه !
که در میان کوچه های پراز گرد و خاک و لجن می چرخید !
درجستجوی لقمه نانی
آنجا میان گربه های لاغر و خاک آلود
هرچه زباله هست بگردید
سهم شما از انقلاب کبیری که ما بپا کردیم
پس مانده ای میان سطل زباله است
فردا دوباره سالروز انقلاب کبیر ماست
هرچند ما زانقلاب ، نان و راحت و شادی
و حزب و روزنامه و آزادی
و پیشرفت و علم و هنر می شناختیم
و می خواستیم
اما چه باک
اینک که ربع قرن گذشته است
فهمیده ایم که ما اشتباه میکردیم
ما از برای خربزه و نان و هندوانه انقلاب نکردیم
زیرا که اقتصاد مال خران است
حالا به جای نان سرهرکوچه مسجدی داریم
وین مرز پر گهر اگرچه پراز مرگ ومیر و فقر و تباهی است
اما چه باک
زیرا که قبله تمام جهان است
اینجا تمام چاه ها
پراز امام زمان است !
................................................................
آیه الله خزئلی پیشنها د داده بود که به جای علامات غربی در راهنمایی و
رانندگی از تصاویر امام ها استفاده شود*
 
Thursday, February 09, 2006
 
زندانیان سیاسی ایران در خطر قتل عام ...تیتر خبر پایین را بخوانید. یک زندانی سیاسی از سرما مرد! آری مرد.این لحنی است که ما یک زندانی سیاسی را - کسی را که به هر دلیلی به جهنم آخوندها گرفتار شده است و در زیر شکنجه و فشار دائمی زندگی میکند ( یا میکرد) خطاب میکنیم.توماری را که جمعی از وبلاگ نویسان برای حمایت از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی گوهر دشت بعد از 9 هفته ( بله 9 هفته گرسنگی در آشویتش رجایی شهر) تهیه کرده بودند میدانید چند نفر امضا کردند؟262 نفر!امضاها را اینجا ببینیداز ایران 70 میلیونی و 2 میلیون ایرانی خارج از کشور و صدها هزار وبلاگ نویس فقط 262 نفر حاضر شدند ماوس کامپیوترشان را تکان بدهند و با یک اسم الکی زیر یک بیانیه اینترنتی را امضا کنند.
این است ارزشی که ما برای جان زندانیان سیاسی این کبوتران در زنجیر کشورمان قائل هستیم.اما خوب بلدیم همه تقصیرها را گردن اپوزیسیونی بیندازیم که متحد نمیشود و نمی رود این رژیم را ساقط کند. در ایراد گرفتن و دستور دادن استادیم. اما پای عمل که هیچ یک امضای اینترنتی که میرسد دست و دلمان میلرزد.بلی مایی که حتی حاضر نیستیم از گرمای خانه مان دست به تلفن و اینترنت ببریم و حتی از مرگ یک انسان آزاده هم وجدانمان تکان نمی خورد.ما که منتظر هستیم بدون هیچ بهایی آزادی را به دست بیاوریم. ما یی که می خواهیم بهای آزادی ما را دیگران بپردازند و ما فقط نق بزنیم و طلبکار باشیم.میدانیم که اپوزیسیون چه ما نق بزنیم و چه نق نزنیم کار خودش را میکند. وجدان بیدار آنها بیمه خواب آلودگی وجدان ما است. تن زخمی و شکنجه شده و گرسنگی کشیده زندانیان اوین و گوهردشت و عادل آباد و دیزل آباد و همه ایران تضمین آزادی ما است.اشکال در اپوزیسیون نیست.اشکال در ما استما که همه چیز را آسان و مفت و به خرج دیگران می خواهیم.آسوده بخوابیم که یک کبوتر دیگر پر کشید و یکی دیگر را هم شاید تا بحال به صلابه کشیده باشندبقیه لیست هم سرجایش است و تک تک این زندانیان سیاسی خواهند مردو من و شما خواهیم ماندو مونیتور کامپیوترپیام رسان وبلاگو وجدانی که شاید بهتر باشد اصلا بیدار نشود تا زندگی ما در همین خواب آلودگی راحت و آسان بگذرداین امتحان بزرگ همه ما است . اگر بگذاریم زندانیان ما را جلوی چشممان اعدام کنند اگر ساکت بنشینیم لیاقتمان به جز این حکومت آخوندی نیست.********************يک
زندانی سياسی درزندان رجائی شهر کرج ازسرما مرد و زندانی ديگر ناپديد شد
ادامه مطلب را دروب لاگ گلکو بخوانید
 
  عاشورا از دکترزری اصفهانی


از كوچه ها و خيابان ها گذشت . پابرهنه بود. خسته و گرسنه وروي چهره اش آثار زخمهاي كهنه پيدا بود. با لباسي مندرس . چهره اي شكسته و غمي به سنگيني كوهها در نگاهش. آهسته آهسته قدم برميداشت و شانه هاي خميده اش گويي باري

سنگين را حمل ميكرد. تلخ و تنها بود. درگوشه اي از ميدان آزادي ايستاد . اجتماع مردم را ديد كه. نامي آشنا را فرياد ميكردند و با زاري و اشك آن نام را صدا ميكردند . لبخندي تلخ برلبانش نشست . برسرچهاراه دختركي گرسته ايستاده بود با لباسي ژنده . نگاه آشنايي به او انداخت و دستش را دراز كرد. مرد ولي هيچ چيز با خودش نداشت . قطره اي اشك در چشمانش حلقه بست . وقلبش فشرده شد. پرنده اي سرمازده در كناري افتاده بود و داشت جان ميداد .مرد خم شد پرنده را برداشت . هنوز نيم جاني داشت . و پرهايش خيس وخون آلود بود. پرنده را زير لباسش گذاشت تا شايد با گرماي تنش، دوباره جان بگيرد. هياهو در اطرافش بيشتر و بيشتر ميشد. دسته هاي سينه زنها و زنجير زنها اشك ريزان و گريان پيش مي آمدند .آن نام آشنا را دوباره شنيد. نامي كه همه جابود برلبان هركسي و هر كجا..
تنها و گرسنه و ژوليده بود. از كجا آمده بود . بياد مي آورد كه از راهي بسيار دور آمده بود. با يارانش . از معابر بسيار از شهرهاي دور و نزديك و خيابان ها و كوچه ها گذشته بود. بياد داشت كه سالبان سال رنج برده بود . جنگيده بود . شكنجه شده بود . و يارانش را كشته بودند. از جاده اي خونين مي آمد و در پشت سرش در جاي پا هاي برهنه اش رد خوني تا افق دوردست كشيده بود. برگشت و به اطرافش چشم دوخت . صفي طويل از گدايان را ديد . صفي طويل از روسپيان و صفي طويل از گرسنگان و معتادان را. دخمه هاي سياه چال ها. دارهاو طناب هاي آماده براي حلق آويز كردن انسانها.. مرداني ايستاده با گردن هايي بر افراشته و دستهاي مشت شده وقلب هايي خونفشان. .. دختركان كوچكي را ديد كه دربازار برده فروشان غمگين ايستاده بودند. مردان شجاعي را ديد كه بردار ها آونگ بودند. خانه هاي شكسته و ويران. مزارعي خشك . و اندوهي كه گويا سرپايان نداشت و در ديگر سو دسته هايي از گرگ ها كه صورتك انساني به چهره داشتند . كفتارهايي با عمامه هاي سپيد و سياه و لاشخوراني كه برروي سجاده ها سرخم كرده و با چشماني شيطاني كلمات واوراد را زمزمه ميكردند. قصاباني كه گوشت آدميان را ميفروختند و كلمات خدا را آذين دكان ها و كشتارگاه هايشان كرده بودند. آيه الله و حجت الله ه با شكم هايي پروار و با پنجه هايي خونين ديو هايي كه خدا را و انسان را در مسلخ ها هر روز سرمي بريدند و مارهايي عمامه دار كه در سوراخ هايشان هزاران مغز جوان را انبار كرده بودند و و خود را سخنگوي خدا و پيامبرش ميناميد ند و برمردم حكم ميراند ند..
دسته ها ميرسيدند . غوغا كنان . برسرزنان . مرثيه خوان. علم ها و كتل ها ي برافراشته و يك نام . كه برزبانها بود ويك فرياد. پسرك كوچكي با ترديد به او نزديك شد . جعبه سيگارش را بردوش هاي كوچك و ناتوانش حمل ميكرد . جعبه را به زمين گذاشت و سيگاري به او تعارف كرد . پسرك فهميد ه بود كه اوپولي ندارد و درخواستي نكرد. مرد به چشمان پسرك نگريست . لبخندي بر چهر ه لاغر كودك نقش بست. گويي كه دوستي ديرين را ديده است . و آنگاه در هجوم جمعيت گم شد. حالا همه اطرافش را آدمها گرفته بودند. نزديك ظهر بود و آقتاب برسرش مي تافت. ضجه ها و ناله ها ي سوگواران بيشتر شده بود. ظهر عاشورا بود. وآن نام آشنا را در فريادها بوضوح مي شنيد. قلبش فشرد.
پرنده در زيرلباسش تكاني خورد . گويا كه جان ميگرفت. گرماي يك اميد چهره اش را پركرد. به آرامي به ميان جمعيت رفت . جايي در ميانه باز كرد. برروي كرسي مرثيه خوان پريد و با تمام تواني كه برايش مانده بود فرياد كشيد گوش كنيد.: همه ساكت شدند . چشم ها به حيرت اورا مي نگريستند. اين مرد اندوهگين كيست با چنين هيبتي . پاي برهنه . چهره اي زخم دار و با لباسي ژوليده چه ميخواهد بگويد . اين مسافر از كجا آمده است ؟. و پيغامش چيست؟.
از ميان جمعيت كسي فرياد زد تو كيستي و چه ميخواهي ؟ و او به ياد آورد كه اين صدا را قرنهاي پيش نيز شنيده بود. صدا درگوشش زنگ ميزد . كيستي و چه ميخواهي؟. پرنده آرام آرام نفس ميزد و چهره مرد سرخي فلق صبحگاه را داشت.
فرياد زد : امت من گوش كنيد. به خداوندي خدا سوگند كه راهبران و حكمرانان شما از يزيديان اند. آنان به اسم خدا و به اسم رسول خدا شما را برده و بنده خود ساخته اند. اموال شما را دزديده اند . كودكان شما را در بازارها به حراج گذاشته اند . ذلت و خواري و بردگي را برشما روا داشته اند.سو گند به همان خدايي كه باورش داريد اينان خود يزيديان دورانند. علي ها و حسين ها بالا ي دارها ودر دخمه زندان هايند . اينا ن شياطين اند و نابود كنندگان حرث ونسل شما.
اي امت من برخيزيد و برعليه ظلم و بيداد اين جماعت قيام كنيد. اگر دين داريد بفرمان دين و اگر دين نداريد بنام آزادي براين قوم دين فروش بتازيد . جمعيت به گردش حلقه زدند . سكوتي سنگين حكمفرما شده بود. پسرك سيگار فروش به او نزديك شد و كنارش ايستاد . و او باز طپش قلب پرنده را در كنار قلبش حس كرد. فرياد كشيد. اي امت من زمان آن رسيده كه قيام كنيد و اين قبيله ظالم را كه بر نام خدا شوريد ه اند و به نام دين مردم را به بردگي كشاند ه ا ند از جايگاه خدا و پيامبرش بزير كشيد. اينان ميمونهايي بيش نيستند كه برمنابر رسول خدا بالا رفته اند و جزستم و گرسنگي و فقر و ذلت براي شما ارمغاني نياورد ه اند. اينان دشمنان خدا يند . عمامه هاي اين جماعت شما را نفريبد اين ها خود فريبكاراني بيش نيستند كه دين و دنياي شما را به سخره گرفته اند . نان شما را دزديده اند و فرزندانتان را سربريده اند و يا دربازارها به حراج گذاشته اند.
هجوم مردم بسويش بيشتر ميشد. پسرك سيگارفروش دست اورا گرفته بود و در دستهاي كوچكش مي فشرد. زن فقيري به سويش آمد و دربرابرش زاري كنان به زمين افتاد . اوراشناخته بودند .گرسنگان ، رنجبران و قربانيان صداي اورا مي شناختند و مي دانستند كه كيست و چه ميگويد. خود او بود . با نگاهي كه ژرفاي غم يك تاريخ را درخود داشت. او همچنان فرياد ميزد و پرنده آرام آرام جان ميگرفت. جمعيت اطرافش را پركرده بودند و زاري كنان بسويش مي آمدند.مردم از همه سو مي رسيدند . فرياد كنان صدايش ميكردند . به پايش مي افتادندو زخم هايش را بوسه باران ميكردند.
ناگهان هجوم جمعيت را عده اي شكافتند . گاز اشك آور چشم هاي پسرك سيگار فروش را سوزاند. و دست هاي مرد را دردستهاي كوچكش فشرد. پرنده هراسان به سينه مرد نوك ميزد. پاسدارها و بسيجي ها محاصره اش كردند. و از كرسي وعظ پايين اش كشيدند. پسرك روي زمين در غلطيد و لي باز برخاست و مرد را دنبال كرد. بسيجي ها و پاسدارها مرد را كتك زنان به پيش مي بردند و جمعيت را دور ميكردند. اينك درست به وسط ميدان آزادي رسيده بودند. . مرد يك بار ديگر برگشت و به توده هاي عزا دار مردم نگريست. چهره هايي آشنا ديدي . بسيار آشنا . درميان پاسداران و عمامه سران هم چهره هاي آشنايي را ميديد . يكبار ديگر سربرگرداند و رو به جمعيت فرياد زد اينان دشمنان خدايند . اينان همان قارونيان و فرعونيان اند كه به دروغ لباس دين پوشيده اند . ملت من اينان بجز ابليساني عمامه بسر نيستند اينان همان قوم اشقيا هستند و دين و دنياي شما را به نابودي كشانده اند. برخيزيد ، قيام كنيد و خود را از بردگي وفقر و ذلت رهايي بخشيد.
آفتاب ظهر مي تابيد. پاسدارها دهان مرد را بستند و اورا كشان كشان باخود بردند. عده ای ازمردم به دنبالشان حرکت کردند. پسرکوچک سیگار فروش درمیان آنها بود. که سعی میکرد خودش را به مرد غریب نزدیک کند. چند بار کتک خورد و به زمین افتاد و باز برخاست و خودش را به اورسانید. . مرد تلاش میکرد خودش را ازدست پاسدارها برهاند . پرنده به سرعت به سینه اش نوک میزد و میخواست پرواز کند. مرد دریک لحظه خودش را از چنگ ماموران نجات داد و شروع به دویدن کرد . پسرک با فریاد به دنبالش رفت . سعی میکرد که جلوتراز پاسدارها حرکت کند و خودش را به او برساند. هجوم جمعیت بیشتر شد . چند لحظه بیشتر طول نکشید. صدای گلوله ای درفضا پیچید . . مرد برزمین افتاده بود .
پرنده بال بال زنان و خونين از سينه مرد به بيرون پرواز كرد. . پسرك سيگار فروش گريه كنان فرياد زد كشتند . اورا كشتند. امام حسين را كشتند. پاسدارها و عمامه بسرها اورا كشتند. صداي دهل و سنج از دوردست مي آمد و كسي غمگنانه مرثيه اي را ميخواند
بازهم در ماتم روی حسین
باز هم در سوگ آن آلاله ایم
یادتان باشد حیات عشق را
وامدار خون سرخ لاله ایم
:""
درظهر عاشورا درميدان آزادي امام حسين در خون خود خفته بود
 
Tuesday, February 07, 2006
  خیمه های سوخته


خیمه های سوخته

به یاد سرداران شهید خلق در19 بهمن 1360

دکترزری اصفهانی

برف عمیق سرد
دردره های مضطرب شب
هوهوی باد
و آن نشیب پراز صخره
و این ردیف نخل ها و بیدهای معلق
تصویر خیمه های سوخته
و این اوست
این اوست
ایستاده براین قتلگاه!

این قامت بلند
که اندوهگین
بردوردست شفق خیره مانده است
و این خط سرخ ،
خط خون شهیدان است
تا دوردست تیره تاریخ

سردار !
ایستاده است و تنها ست
آری هنوز هم تنهاست
تنها چو یک شهاب
درآسمان تیره ترین شب
تنها چویک شکوفه
درقلب سردترین فصل
تنها چویک پرنده عاشق
بی آشیانه ترین در باد

اینک صدای سنج ها و دهل ها می آید!
وین سایه های تیره که از راه میرسند
این سایه های تیره بی شکل
صدها ، هزارها
این قوم اشقیاء
که حلقه محاصره را تنگ میکنند.

و این اوست
این پیشتاز
این خون سرخ عاصی دوران
این قامت همیشه ایستاده به میدان

اینک هنوز برف می بارد
برف می بارد
برف می بارد

دردره های شب،
سگ های هار شکاری می چرخند
دربادها،
صدای سنج و دهل میآید
و خیل سایه های مرثیه خوان
کزراه میرسند


میدان تهی است
میدان تهی شده است زمردان
و مرگ
دستار بسته گام میزند
میان شهیدان

درپشت نخل ها و بیدهای معلق
درخیمه ها ی سوخته
بارانی از ستاره های سرخ فروریخته است
 
Monday, February 06, 2006
  شیرینی سوخته از نیک آهنگ کوثر
وب لاگ نیک آهنگ
 
  انفجارغیرت دینی درتهران
به به ب بب به! غیرت دینی درتهران بزرگ هم خودش را درکمال بردباری!! نیروهای انتظامی به منصه ظهور رسانید و چند قلم سفارتخانه ناقابل در شعله های این غیرت داغ شده ملت همیشه درصحنه بسیجی سوخت و پرچم های بقیه استکبار جهانی هم به همچنین. من فکر میکنم اگر این حادثه کاریکاتورها قبل از ارجاع پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت سازمان ملل اتفاق افتاد ه بود آیا غیرت اسلامی بازهم شعله ورمیشد؟ یا با کمک برادران بردبار انتظامی و علمای غیرتمند خیلی آرام و خردمندانه و درسایه دیالگ و صبر جمیل یا اصلا تظاهراتی انجام نمی شد ویا با گل و بوسه و شیرینی و خاویار درآرامش تمام میشد؟ یادتان باشد که کاریکاتور اولی 3 ماه پیش کشیده شده بود و ملت همیشه درصحنه هم خبرزیادی از این حادثه قرن نداشت !این است که مطمئن میشوم که قبل از تظاهرات در سوریه و لبنان و فلسطین هم علمای غیور اسلامی از تهران زنگی به برادرانشان علمای نیمه غیور حزب الله و حماس زده اند و این است که این قضایا را میگویند قران سعدین یا چنین چیزی که انگلیسی اش میشود
Coincidence
درتظاهراتی که به این منظور درلندن انجام شد . فردی به اسم عمر خیام شبیه افراد آماده برای عملیات انتحاری لباس پوشیده بود که البته عذر خواهی کرده است بی بی سی .
خانم با حجابی یک پلاکارد داشت که رویش نوشته بود
Be prepred for the real holocaust
برای هولوکاست ( یهودی کشی ) واقعی آماده باشید
عکس دیگری میگوید : کسانی را که به اسلام اهانت میکنند باید گردن زد.
یک عکس دیگر ( نوشته است اروپا تو 9 /11 خودت را دریافت خواهی کرد(منظور حمله هواپیماها به نیویورک و واشنگتن در 11 سپتامبر است
روی این یکی نوشته است اروپا سرطان است و اسلام جواب آن است
این یکی نوشته : مثله کنید کسی را که به اسلام اهانت میکند
 
Sunday, February 05, 2006
  جنگل برفی
 
  دلتنگی
دورازتو ام
و این ستاره های روشن
درآسمان تو نیست
و این درخت های کاج
از باغ های تو نیست
و این ترانه ها
که باران و برف میخوانند
از ابرهای تو نیست
و من که تشنه دیدار کوچه های توام
درنور این چراغ ها ی رنگی و این وسعت خیابان ها
همچون مسافری که گمشده باشد

درکوچه های شهر غریبی
خاموش و گیج میگذرم
اینجا غروب ها و شفق ها ست
وقلب من بسوی بیابان هایت
پرمیشکد
اینجا صدای قمری ها ست
وقلب من میان درختانت می آویزد
این برف نیست
که از ابرها فرو می بارد
اینجا در این غروب
تنها غبار سرد خاطره ای دوراست
کزروزهای برفی تو

درذهن من هنوز فرو می ریزد
 
ادبی - سیاسی

My Photo
Name:

I am a physician, a poet and a writer from Iran.

ARCHIVES
2005-12-18 / 2005-12-25 / 2006-01-01 / 2006-01-08 / 2006-01-15 / 2006-01-29 / 2006-02-05 / 2006-02-12 / 2006-02-19 / 2006-02-26 / 2006-03-05 / 2006-03-12 / 2006-03-19 / 2006-03-26 / 2006-04-02 / 2006-04-09 / 2006-04-16 / 2006-04-23 / 2006-04-30 / 2006-05-07 / 2006-05-14 / 2006-05-28 / 2006-06-11 / 2006-06-18 / 2006-06-25 / 2006-07-02 / 2006-07-16 / 2006-08-13 / 2006-09-03 / 2006-09-24 / 2006-11-05 / 2006-11-12 / 2007-01-07 / 2007-01-21 / 2007-01-28 / 2007-02-04 / 2007-02-11 / 2007-02-25 / 2007-03-04 / 2007-03-11 / 2007-03-25 / 2007-04-08 / 2007-04-15 / 2007-06-24 / 2007-07-01 / 2007-07-08 / 2007-08-26 / 2007-09-09 / 2007-09-16 / 2007-10-28 /


Powered by Blogger