شب کریسمس
کریسمس
دکترزری اصفهانی
برخیز دل من
تا به کوچه بگریزیم
و یک امشب درپرتو ستاره های یخ زده
اندوهمان را درمیان برف ها گم کنیم
درنور رنگی چراغ ها
وسایه های پربرف کاج ها
باورکنیم که امشب
دراصطبل گوسپندان
درسرزمینی که غم جهان را می گرید
و خون از بن انگشتان کودکانش می چکد
خدا درسیما ی کودکی بی پدر به زمین می آید
بیا درپرتو این افسانه شیرین
زشتی جهان را ازیاد ببریم
و درد کودکان گرسنه ای را که امشب میمیرند
بیا بیاد بیاوریم
که امشب مردانی از میهن من
به دنبال ستاره ای به سفر میروند
تا میلاد پیامبر عشق را بشارت دهند
بیا تا با این قصه غرورآفرین
درد آوارگیمان را تسکین بخشیم
و تلخی تحقیر از جهل و خرافه
و سبعیت وحوش حاکم برسرزمینمان را
ازچشم جهانیان پنهان کنیم
بیا باورکنیم
که جهان را معنایی است
و خدایی است
و تنهایی تاریک انسان
را نهایتی است
و شکم های پروار قاتلان را
دوزخی درانتظار است
برخیز دل من
بیا تا یک امشب را به کوچه بگریزیم
و فراموش کنیم
که نام آن کودک را
مصلوب نهادند
و روز میلادش را هم ازکلمه صلیب ساختند
ویک روز هم اورا
که اینک همه جهان دوستش دارند
تنها و بی یاور برصلیب کشیدند
و درسکوت مرگ رهایش کردند
و امشب نیز
دربیغوله هایی تاریک وسرد
بی نور چراغ های رنگی کاج های عطر آگین
هزاران کودک دیگردربرابر چشم جهان
از گرسنگی خواهند مرد
و یا با انفجار خمپاره و موشک ومین مومنان
درخون خویش خواهند غلطید
برخیز دل من
بیا یک امشب را به کوچه بگریزیم
و درنور رقصان چراغهای چشمک زن
و در پناه عربده های مستانه مو منین
باورکنیم که جهان را معنایی است
و انسان تنها نیست
و امشب فرزند خدا
به دنیا می آید
انتظار
انتظار
دکترزری اصفهانی
بروی بام جهان ایستاده ام و هنوز
درانتظار طلوعم
به دوردست تیره مشرق به شوق مینگرم
هزارسال گذشته است
هزار صبح دروغین شکفته در آفاق
هزاربار خروسان به بام ها خواندند
طلوع هرسپیده کاذب را
موذنان به اذانی بلند
زهرمناره ندا دادند
ولی هنوزتیره وتاریک مانده شب برجا
ومن اگر چه هزاران بار
زیاس دیده فروبسته ام ولی هنوز
بروی بام جهان ایستاده ام ونگاهم
بدوردست تیره مشرق به شوق مینگرد