انتظار
انتظار
دکترزری اصفهانی
بروی بام جهان ایستاده ام و هنوز
درانتظار طلوعم
به دوردست تیره مشرق به شوق مینگرم
هزارسال گذشته است
هزار صبح دروغین شکفته در آفاق
هزاربار خروسان به بام ها خواندند
طلوع هرسپیده کاذب را
موذنان به اذانی بلند
زهرمناره ندا دادند
ولی هنوزتیره وتاریک مانده شب برجا
ومن اگر چه هزاران بار
زیاس دیده فروبسته ام ولی هنوز
بروی بام جهان ایستاده ام ونگاهم
بدوردست تیره مشرق به شوق مینگرد