سردارجنگل
برادر زهرا : : ما به خودکشی اعتقاد نداریم، می گوییم زهرا به قتل رسیده است و با همین اتهام از ستاد
برادر زهرا : : ما به خودکشی اعتقاد نداریم، می گوییم زهرا به قتل رسیده است و با همین اتهام از ستاد امر به معروف شکایت کردیم
برادر زهرا : : ما به خودکشی اعتقاد نداریم، می گوییم زهرا به قتل رسیده است و با همین اتهام از ستاد امر به معروف شکایت کردیمکانون زنان ایرانی : نزدیک به سه هفته از مرگ دکتر زهرا می گذرد. خانواده اش، سوگوار مرگ ناباورانه فرزندشان هستند. هنوز نگاه شاد و سرشار از زندگی زهرا را در آخرین خداحافظی فراموش نکرده اند. آنها هرگز چنین پایان غم انگیز و بی رحمانه ای را برای زندگی زهرای از دست رفته شان تصور نکرده بودند. جسم بی جان او اکنون در بهشت زهرا آرام گرفته است و پدر سالخورده و مریض در پی شکایت به اتهام قتل دخترش از ستاد امر به معروف همدان بین تهران و دادگستری همدان همراه با بار سنیگن غم در رفت و آمد است. هنوز وقت دادگاه داده نشده است و پرونده در مرحله بازپرسی است.برادر زهرا می گوید :”ما به خودکشی اعتقاد نداریم، می گوییم زهرا به قتل رسیده است و با همین اتهام از ستاد امر به معروف شکایت کردیم چون دلایل و شواهد بسیاری وجود دارد و ضمیمه پرونده است که نشان می دهد قتل صورت گرفته است با این وجود نمی دانیم چه نتیجه ای از دادگاه خواهیم گرفت.”در مورد اینکه گفته می شود گواهی پزشکی قانون مبنی بر سالم بودن بکارت درست نبوده و زیر فشار ستاد امر به معروف برای سرپوش گذاشتن به تجاوز و سپس قتل صادر شده است می گوید: “در درست یا نادرست بودن گواهی پزشکی قانونی اطلاع دقیقی نداریم. وقتی ما جسد زهرا را تحویل گرفتیم بلافاصله دفنش کردیم و از نظر روحی در وضعیتی نبودیم که خودمان به فکر گرفتن گواهی دیگری از پزشکی قانونی بیافتیم. مرگ زهرا آنهم به این شکل برای ما دور از انتظار بود .او داوطلبانه درحال خدمت به هموطنان مناطق محروم بود. با وجود این که می توانست به خاطر آزاده بودن پدر از انجام دوره ی طرح معاف باشد ولی به دلیل شوق به خدمت بیشتر داوطلبانه برای این وظیفه پیش قدم شده بود.”پدر زهرا از زندانیان سیاسی در رژیم سابق بوده و طبق قانونی که سال های زندان معادل آزادگی محسوب می شود، از قانون اجباری خدمت پزشکان در مناطق محروم معاف بوده است .دکتر پ.م همکار و هم اتاقی زهرا در گزارش وبلاگ یک پزشک دیگر، می گوید: ” زهرا به اصرار خودش و برا ی اینکه حقوقی داشته باشد به اینجا آمده بود و مشکلات و درگیری های معمولی همه ما را داشت. البته این اواخر روحیه اش خیلی هم بهتر و شاداب تر شده بود از فروردین ماه با یکی از گوینده های رادیو به اسم حمید آشنا شده بود و قرار بود با هم ازدواج کنند.”او رابطه بین زهرا و حمید را خیلی عاشقانه و احساسی می خواند و ادامه می دهد : “حمید استخدام صدا و سیمای تهران بود (البته اکنون به علت ماجرای مرگ زهرا اخراج شده است) و شنبه شب ها ساعت دوازده در رادیو فرهنگ یک برنامه ادبی را اجرا می کرد که زهرا شنونده پر و پا قرص این برنامه بود و این رادیو گوش دادن او در پانسیون همیشه موضوع شوخی بچه ها با زهرا بود . حمید جمعه ها در همدان یک برنامه رادیویی را کارگردانی می کرد و مجبور بود پنج شنبه ها از تهران به همدان بیاید و معمولا سعی می کردند در این فاصله کوتاه هم دیگر را ببینند. قرارهایشان هم همیشه در پارک بود.”دکتر پ.م اعتقاد دارد زهرا کاملا یک دختر مذهبی بود و می گوید:” دستگیری او به جرم بی حجابی و آرایش غلیظ خیلی بی معنی است. همیشه مانتوی بلند و مقنعه سر می کرد و این بحث همیشگی من با او بود که اصرار داشتم اگر کمی مقنعه اش را عقب ببرد و کمی آرایش کند خیلی خوش تیپ تر می شود، اما زهرا هیچ وقت حرف من را قبول نمی کرد و می گفت که حمید مرا همین طوری دیده و می داند که من همیشه همین طور هستم. باز هم می گویم و تکرار می کنم زهرا یک دختر کاملا مذهبی و مقید بود و این نهایت بی شرافتی است که بخواهند بازداشت او را و خون ریخته او را این چنین لوث کنند. زهرا فارغ التحصیل دانشگاه تهران بود. پزشک این مملکت بود جزو باهوش ترین و درس خوان ترین بچه های نسلی بود که سال ۷۷ کنکور دادند. خانواده زهرا و دوستانش به او افتخار می کنند.”
عبدالکریم سروش کیست؟
عبدالکریم سروش کیست؟رضا براهنی ـوقتی که ما چند وقت پیش در تهران متن 134 نویسنده را آماده کردیم، در جمعمشورتی اسامی نویسندگانی را که به ذهنمان میرسید که باید جزو امضاکنندگان آن متن باشند با یکدیگر در میان گذاشتیم. اسم دکتر سروش هم مطرح ومتعاقبا رد شد. به دلایلی که برای همه روشن بود: درست در زمانی که همهیاعضای کانون نویسندگان ایران، پس از اعدام سعید سلطانپور، عضو هیات دبیرانکانون بیم آن را داشتند که روانه ی زندانهای جمهوری اسلامی شوند، آقایدکتر سروش در رأس تصمیمگیریهای فرهنگی جمهوری اسلامی قرار گرفته بود ونتیجهی آن تصمیمگیری تعطیلی دانشگاهها، فرار مغزها از کشور، زندانی شدنتعداد بیشمار دانشجویان دانشگاهها و حتی اعدام آنها، و زندانی شدن تعدادیاز استادان دانشگاهها بود. در اجلاسی که در دانشکدهی حقوق دانشگاه تهراندر بهار سال 60 تشکیل شد، و در آن دکتر سروش، جلالالدین فارسی و دکترشریعتمداری از طرف آیتاله خمینی به عنوان نمایندگان او شرکت کردند،اعتراضهای فراوانی به تصمیمگیریهای غیر دموکراتیک در حق دانشگاهها صورتگرفت. در آن جلسه تعدادی از استادان دانشکدهی ادبیات و علوم انسانیدانشگاه تهران نیز حضور داشتند که مشخصا عبارت بودند از خانم دکتر هماناطق، خانم دکتر آذر نفیسی، خانمی از بخش روانشناسی، آقای دکتر بهمننیرومند، و من. از آنجا که بخش اعظم اعتراضها از سوی من به عمل آمده بودـ بهرغم اینکه دیگران هم حرفهایی به اعتراض زده بودند، من بازداشت شدم.پس از آنکه از زندان اوین در اوایل زمستان همان سال آزاد شدم، دوباره رئیسدانشگاه وقت از من خواست که به اوین برگردم و از آنجا، نامه ای دریافت کنمکه بازگشت من به دانشگاه منوط به تصمیم خود دانشگاه است و من محکومیتی دردستگاههای قضایی نداشته ام، و در مورد پرداخت حقوق هم دانشگاه خود بایدتصمیم بگیرد. پیشتر، موقع مرخص شدن از زندان بود که دادیار شعبه از منخواست یا من رضایت شاکیان خود را جلب کنم و یا کسی با قباله بیاید بهاوین. من پرسیدم شاکیان من چه کسانی هستند، گفتند آقایان جلال الدین فارسیو دکتر عبدالکریم سروش . من ضمن اینکه بسیار تعجب می کردم، گفتم من به ایناشخاص دسترسی ندارم. گفتند اینها از استادان هستند. گفتم من از استاد بودناینها هم خبری ندارم، اما اگر اجازه بدهند برادر من کفالت مرا برعهدهگیرد، او هم استاد دانشگاه است. گرچه او هم قباله نداشت، اما پذیرفتند. آنموقع بود که من فهمیدم اعتراض من به آقایان شورای انقلاب فرهنگی کار دستمداده است. البته وقتی که چند ماه پیش تر در خیابان 16 آذر مرا بازداشت میکردند، از بازداشت کنندگان حکم جلب خواستم، و آنها حکم جلبی به امضایلاجوردی به من نشان دادند. چه رابطه ای بین دو جناح مختلف بود، دقیقاً درآن زمان روشن نبود. تا آن روز به نظر می رسید من جرمی مرتکب نشده بودم. درآن زمان برای گرفتن حقوق معوقه به اسنادی دسترسی پیدا کردم. رئیس دانشکدهی وقت به بانک ملی شعبه ی دانشگاه نوشته بود که حقوق دکتر هما ناطق، دکتربهمن نیرومند، دکتر آذر نفیسی، دکتر رضا براهنی و آن خانم استادیارروانشناسی را از حساب آنان برداشته به حساب دانشگاه واریز کنند. از آنجاکه دادسرای انقلاب سرنوشت مرا به خود دانشگاه واگذار کرده بود، دانشگاهتهران چند ماه بعد مرا از کلیه ی خدمات دولتی منفصل کرد و هرگز هم اجازهنداد که قدم به دانشگاه تهران بگذارم. از سرنوشت آن خانم روانشناس خبرندارم. خانم آذر نفیسی با روسری در دانشگاه دیگری به کار پرداخت و هماناطق و بهمن نیرومند از ایران فرار کردند. 2ـعلت امتناع جمع مشورتی کانون نویسندگان از سپردن متن 134 به آقای دکترسروش برای امضا این بود که آقای دکتر سروش در مقطع خاصی که مقطع قدرتگرفتن نظام جمهوری اسلامی برای قطع نفس روشنفکری از جامعه بود، در کنار آنقرار گرفته بود. و بعدها هم هرگز حاضر نشد حتی یک بار از مردم آزاده ای کهزجر آن سال ها را کشیده بودند، عذر بخواهد. امروز ممکن است آقای دکتر سروشرا با معیار دیگری بسنجیم، ولی آقای دکتر سروش هنوز گذشته ی خود را با آنمعیار نسنجیده است. بعضی ها گفته اند که چرا هایدگر هرگز از همکاری بانازیسم عذر نخواست. پس چه مانعی دارد که آقای دکتر سروش هم عذر نخواهد.اولاً آقای دکتر سروش ناخن کوچک هایدگر هم نمی تواند باشد ـ در حوزه یفلسفه ـ و ثانیاً این همه لعنت نامه درباره ی هایدگر نوشته شده، که یکهزارمش در ارتباط با حیات اولیه ی سروش نوشته نشده است. اما اگر هایدگر درزمان هیتلر به انجمن قلم می رفت، حتماً با اردنگی بیرونش می کردند،همانطور که فرستاده ی پینوشه را در هلند از انجمن قلم بیرون کردند و "آریلدورفمن" را که مخالف پینوشه بود به عضویت پذیرفتند. انجمن قلم سابقه ی اینمسائل را داشته است. وقتی که نورمان میلر، نویسنده ی معروف آمریکایی، درزمان ریاست انجمن قلم آمریکا، از وزیر خارجه ی آمریکا در چند سال پیش دعوتکرد که اجلاس جهانی انجمن قلم را در نیویورک افتتاح کند، نویسندگان دیگرآمریکایی به اعتراض برخاستند. انجمن قلم هرگز نمایندگان دولت ها را به جلسات خود نپذیرفته است. ممکن است شما و من هزار اختلاف با فرج سرکوهیداشته باشیم، اما او کاملاً حق دارد
نجات پناهندگان سیاسی !!
نجات پناهندگان سیاسی !!
دوستی به من میگفت که درایران وزارت اطلاعات و انجمن های وابسته اش که نام انجمن نجات را برخودشان گذاشته اند به خانواده او مراجعه کرده اند که زنگ بزنید و بستگانتان را که درخارج پناهنده شده اند به ایران بیاورید ! و نجاتشان دهید! این روزها در اخبار مختلف سازمان های سیاسی و دربعضی وب لاگ ها ی پناهندگان سیاسی هم مواردی را دیده ام. خوبست امشب کمی درمورد پناهنده سیاسی صحبت کنم. اساسا چرا ایرانیان پناهنده سیاسی شده اند ؟ معنای این ترم چیست ؟ الزامات پناهنده شدن چیست . پناهنده سیاسی کسی است که بدلیل عقاید سیاسی اش و اقداماتی که درجهت آن اعتقاد سیاسی اش انجام داده است . جانش درخطر قرار گرفته است یعنی اگر درکشور خودش میماند اعدامش میکردند ویا به زندان وشکنجه محکوم میشد
بنابراین اگر کسی جانش در کشورش درخطر نبوده است هیچ دلیلی برای پناهنده شدن اش وجود ندارد و بنابراین دردادگاه پناهندگی رد میشود و به کشورش بازگردانده میشود. یک پناهنده سیاسی تازه وقتی دردادگاه قبول بشود باید سالها صبرکند تا به عنوان مهاجر و یا شهروند قبولش کنند. بعد از جریان 11 سپتامبر این مراحل بسیار مشکل شده است . و بارها و بارها شخص پناهنده را برای بازجویی به اداره امنیت و اطلاعات فرا میخوانند. بارها مدارک او را مرور میکنند و درمورد آنچه که دردادگاه اول گفته است سئوالات جدیدی میکنند و یعنی اینکه به اصطلاح رس یک پناهنده را می کشند تا به او اجازه اقامت دایم و یا تابعیت بدهند. این از روال پناهندگی سیاسی . اما اینکه چه شده است که حالا رژیم جمهوری اسلامی و دستگاه اطلاعاتی و امنیتی اش ! خواهان نجات پناهند ه ها یی شده است که از دست همین رژیم و همین دستگاه مخوف زندان و شکنجه و داغ و درفش اساسا گریخته اند و به یک کشور دیگر درعین غربت و بیگانگی پناه جسته اند ، البته خود طرفه داستانی است که باید فقط شنید و چهار شاخ نشست و به آن به تلخی اندیشید و لبخند زد و یا گریست
بعد تازه آدم وقتی کمی فکر میکند دچار این ابهام میشود که این پناهنده مظلوم سیاسی را که تازه بعد از سال ها پرس و جو و دادگاه و تحقیر و بدبختی و ترس و لرز و کاغذ گرفتن و کاغذ دادن و هزار ویک جور بیچارگی یک مدر ک قانونی بدست آورده است و میتواند کمی احساس آرامش کند که جا و پناهی دارد . کسی بدنبالش نمیتواند بیاید . کسی تعقیب اش نمی کند و کسی نمیخواهد خودش و خانواده اش را اعدام کند این فرشتگان نجات میخواهند از چه چیز ی نجات اش بدهند و به چه چیزی برسانند ش؟
دوست مذکور به من میگفت که برادرش درایران ورشکست شده است . یک مغازه فکسنی داشته است و برای راه بردن آن چند وام بانکی گرفته است . با بهره 24 درصد ( فکرش را بکنید 24 درضد سود یک وام بانکی ) بعد از مدتی که مرتب سود به اصل وام اضافه شده و باز سود و سود آنقدر میزان بدهی بالا رفته است که دیگر نتوانسته آنرا بپردازد . خانه و ماشین و مغازه و هرچه داشته از دست داده است . ضامن هایش دچار دردسر شده اند و فامیل ها که هرکدام دراین جریان ضررکرده اند ترکش کرده اند. از غم و غصه زیاد دچار بیماری شده است و نیاز به عمل جراحی پیدا کرده است . برای مخارج درمان و بیمارستان 7 میلیون تومان ( 7 هزار دلار) پول لازم دارد .و مانده است که چه بکند .
تنها کمکی که این دوست توانسته است به برادرش بکند این بوده که بگوید هر طور میتوانید از ایران خارج بشوید . میگوید به پسرش که مهندس مکانیک است گفتم حتی اگر شده ویزای کاری هم بگیری بگذار و بیا اینجا . اگر بیایی بسرعت میتوانی کار پیدا کنی و به خانواده ات کمک کنی .
حالا فکرش را بکنید که چه کسی میخواهد چه کسی را نجات بدهد . و معنی نجات اساسا چه میتواند باشد
گروه گروه ایرانیانی که تحصیلاتی کرد ه اند و یا سرمایه ای دارند و بهرحال توان این را دارند که بتوانند از آن خراب شده ( ایران جمهوری اسلامی ) نجات یابند دارند مهاجرت میکنند. و آن دیوانه ها انجمن نجات راه انداخته اند که نجات یافتگان از آن جهنم بی سرو ته را دوباره برگردانند.
معنای نجات یافتن درجمهوری اسلامی چیست
1- کارت بیمه پزشکی ات را که دریک کشور اروپایی و یا کانادا و استرالیا و اینها بدست آورده ای و میتوانی هرروز و هرساعت که بخواهی به هربیمارستان و یا دکتر و کلینکی مراجعه کنی و انواع آزمایشات را انجام دهی بدون اینکه پولی بپردازی بگذار و به ایران برو و برای یک عمل کوچک جراحی اولا ماه ها درنوبت بمان وبعد هم حتی آفتابه توالتت را هم بفروش تا بتوانی مخارجش را بپردازی
2- بیمه بیکاری و بازنشستگی و ناتوانی و همه این نوع بیمه ها را که درعرض سالها تلاش و کار بدست آورده ای بگذار و برو ایران و دربه در بدنبال کار حتی یک کار بخور و نمیر شب و روز بگرد .
دوست من میگوید برادرزاده اش لیسانسیه ادبیات است . مدتهاست دنبال کار میگردد . کاری نیست . دریک مهد کودک به او پیشنهاد کار داده اند با ماهی 30 هزار تومان (یعنی 30 دلار!!!) معلوم نیست حتی پول تردد ش را هم میتواند با این حقوق بپردازد یا نه . درهرکشور اروپایی و یا آمریکایی حقوق یک روز یک کارگر ساده با حساب 7 دلار درساعت میشود 56 دلار یعنی حقوق یک روز یک کارگر در کشورهای دیگر معادل دوبرابر حقوق یک لیسانسیه دریک ماه است
دانشگاه ها و کالج های فراوان و بدون کنکور و دردسر را رها کن و بچه هایت را بردار به ایران ببر که برای رفتن به یک دانشگاه یا باید علامه دهر بشوند و یا هرچه پول دارند بدهند و سرانجام هم مدرکی دریافت کنند که تنها خاصیت اش اینست که بگذارند در کوزه وآبش را بریزد دور! ...
صد ها کانال تلویزیونی متنوع - تمام سایت های اینترنتی بدون فیلتر . کتابخانه ها - سینما ها و تئاترها و همه این امکانات را بگذارد و برود درایران که چه چیزی را تماشا کند؟ صحنه های سنگسار و قطع دست و دارزدن محکومین و یا بچه های خیابان خواب و اجساد مرده ها را ؟
بقیه چیزها مثل جیره بندی بنزین - دستگیری به اتهام بدحجابی - دستگیری به اتهام تظاهرات . شکنجه به اتهام عکس گرفتن و تظاهرا ت و را درز میگیرم و میگذرم که داستانش بسیار طولانی است .
معنی نجات درفرهنگ جمهوری اسلامی را هم فهمیدیم . انسان فقط درمیماند که آیا آن انجمن های نجات کذایی چشم هم دارند و درخیابان ها کودکان کارتون خواب را هم می بینند و یا فقط چشم به پناهنده های سیاسی دوخته اند که نجاتشان بدهند؟ و آیا درجمجمه شان مغزی هم هست ؟
بقول پدرمرحوم من : عقل هم چیز خوبی است
اخبار روز شنبه 24 شهریور
قدرتی حتی جرات تهديد آن را به ذهن خود راه ندهد ) یعنی بمب اتمی ؟!!
یاداشت سوم اندر خطرات با دینی و بی دینی زورکی
اسماعیل وفا یغمایی
یاداشتک سوم اندر خطرات با دینی و بی دینی زورکی به بهانه شروع ماه رمضان وباقی قضا یا اسماعیل وفا یغمایی
عرض کنم که عبد مذنب خاطی یعنی بنده گناهکار خطاکار! دراین غروب اول ماه رمضان سال هزار و سیصد و هشتاد وشش هجری شمسی، و با یاد گذشته ها و خاطرات دورانی که هنوز به مانند پیروان طریقت ضاله!! واصلیه، شخصا به حضرت حق وصل و واصل نشده! و شریعت را نه مانع وصول به حق بلکه راه وصول به حقیقت، و لاجرم حضرت حق می دانستم، با دیدن اوضاع روزگار دارم فکر می کنم هم به ضرب و زور مذهبی کردن فرد یا گروه یا ملتی نادرست و در بسیاری موارد خطرناک است و هم به ضرب و زور، حالا یک نوع دیگری از ضرب و زور!! لامذهب کردن فرد یا گروه یا ملتی خطرناکتر است .البته به الطاف حق، ما از زمره مللی هستیم که دچار این دو نعمت!! شده ایم و دائما هم باید شکر شکر کنیم. امیدوارم بدتان نیاید وفکر نکنید بنده دارم زیرآب مذهبتان را می زنم که نه فقیر چنین قصدی را دارم و نه توانش را دارم ونه علاقه اش را امادوست دارم رفقا را در جریان برخی قضایا بگذارم در باره نکته اول یعنی به ضرب و زور مسلمانمان کردن بر اهل تحقیق واضح و مبرهن است که از زاویه تاریخی ،ما ایرانیان بعد از آنکه یک هزار و پانصد ششصد سالی مزدا پرست و میترا پرست و تحت الطاف حضرت زرتشت بودیم و سرود آتش می خواندیم و می مغانه می نوشیدیم ، با فعل و انفعالاتی که در عربستان رخ داد و از درون آن محمد ابن عبدالله اعلام رسالت کرد، و حوادث پس از ان حمله به ایران شروع شد و یک ده بیست سالی بعد اکثر نقاط ایران به ضرب شمشیر و گرز و چوب و چماق و انواع سلاحهای دیگربه نحو بسیار محبت آمیز و برادرانه ای فتح شد و بجز برخی نواخی ایران مثل طالش و اذربایجان و...مردم مزدا پرست ما شدند الله پرست . حالا اگر در این میانه یک چند صد هزار نفری نفس کشیدن یادشان رفت و چند برابر این جمعیت مانند گاو و گوسفند فروخته شدند و همه چیز مملکت زیر و زبر شد چندان چیز مهمی نیست و می شود از ان چشم پوشی کرد که بالاخره هر کاری ریخت و پاش خودش را دارد و آنهائی هم که کشته شدند اولا اجرشان با خدا و ثانیا اگر مانده بودند میبردند می فروختندشان. درباره آنهائی هم که بردند و فروختند می توان گفت باید خدا را شکر می کردند که مثل دسته اول نکشتندشان و زنده ماندند تا در کشورهای مختلف سیاحت بکنند و دنیا دیده شوند، در هر حال باید خوشبین بود.و این چنین تا قرن نهم و قبل از اینکه سر و کله صفویه پیدا شود اکثر نقاط ایران سنی مذهب بودند. این را داشته باشید و اگر شک دارید به بحث و فحصهای تاریخ فقیر در همین سایت مراجعه بفرمائید تا حقیقت را بیشتر بدانید. چون اساسا دوران آن رسیده تا ما امت عزیزمسلمان چه با تفکرات ارتجاعی، و چه با تفکرات ملی مذهبی، و یا اندیشه های انقلابی و توحیدی از خیالات دست برداشته واز عوالم زیبای عواطف چند گامی هم در وادی پر خار و خس واقعیات تاریخی بزنیم و مقدارکی حقیقت را بدانیم که فکر می کنم وقتش رسیده باشد. القصه در ظهور صفویان یکبار دیگر به ضرب ساطور و تبر و شمشیر، ما ملت شریف ایران تغییر مسلک داده و از کسوت اهل سنت به لباس تشییع در آمدیم و پس از چندی خوشحال و خندان خاطرات تلخ را فراموش کردیم و با دین و آئین تازه به مبارکی و میمنت الفت فراوان گرفتیم که تحقیق بیشتر را می توانید به تاریخ در همین سایت مراجعه بفرمائید.تا اینجای قضیه را داشته باشید تا توضیحی خدمت شما عرض کنم و بروم دنبال مطلب.ملت ایران طی حدود سیزده قرن و اندی با حمل و سرانجام حل و فصل یک تناقض تاریخی که ناشی از تغییر مذهبش و زبانش به ضرب شمشیر بود !از آنجا که بقول نسیم شمال ملت صبور و با هوش و زرنگ و شریفی است،ما ملت ایران همه با هوش و زرنگیم!، این تناقض را هر طور بود سر و تهش را به هم آورد. بهر حال می توان فهمید که هر ملتی و از جمله ملت ما در مجموعش احتیاج به دین و مذهبی دارد که بتواند دنیا و اخرتش را تفسیر و تحلیل کند، و بدین طریق بعد از چهارده قرن، مردم عادی مذهب عاطفی خودشان را ساختند! روشنفکران مذهبی پایه های عرفان و تصوف را ریختند و ادبیات زیبای مربوط به آن را پدید آوردند و فیلسوفان و اهل منطق و کلام هم تلاش کردند اسلامی منطقی و فلسفی دست و پا کنند ومثلا خود فقیر بعنوان یکی از آحاد ملت ایران با بهره وری از همین فرهنگ نخستین درسهای اخلاقی و دفاع از مظلوم و پاکیزگی اخلاقی و درستکار بودن را پیش از آنکه نماز بخوانم و روزه بگیرم از فرهنگ مردم در دبیرستان و بازار و بازارچه و زورخانه و حتی مجالس ساده روضه خوانی آموختم و با آن مثل هوا و آفتاب پیرامونم انس و الفت گرفتم، خلاصه و بدینطریق همه مجموعا و هریک به شیوه خود خر خودمان را راندیم تا سر و کله جمهوری اسلامی پیدا شد و ملاها از منبرها بر تخت سلطنت جهیدند و مصیبت شروع شد. ملایان نامرد که به طور تاریخی افسار الاغ شریعت را در دست داشتند و البته مورد احترام و اعتماد توده های کثیری از مردم بودند، انگار پس از حاکمیت به این نتیجه رسیدند که هر طور شده با فشار و اعدام و اختناق و سرکوب و شلاق ورجم ودست و پا بریدن و اشاعه فحشا وانواع و اقسام قبایح دیگر ملت را باز هم به زور از هر چه دین و مذهب است فراری نمایند.من فارغ از اینکه اندرونه اسلام چه بوده و چه هست؟ و یا اینکه آخوندها کجا بودند و از کجا آمدند؟ این را بسیار خطرناک می دانم زیرا اگر مقداری اهل درد ومسئولیت و منطق باشیم و بدانیم فارغ از مذهب و لامذهب، همیشه یک چیزهای مهمی مثلا بخشی از هویت ملی، یا برای بخشهای عظیمی از مردم زیر بنای اخلاقی و امثالهم به دنب دراز و قطور مبارک مذهب معمول گره خورده و هر نوع تغییر و جابجائی و رفرم در این زمینه باید با صبوری و هوشیاری و دقت فراوان و توسط نخبگان و فرهیختگان مردم صورت بگیرد خطر را بیشتر حس می کردیم.ملایان نامرد حاکم یک عمر تاریخی و در فاصله سه سرکوب خونین تا توانستند از خوان کرم مردم خوردند و پروار شدند، وبا ظهورنحس و مجدد جمعی خود به صورت جمهوری اسلامی، همراه با تمام بدبختی ها و فجایعی که بر سر مردم ایران آوردند نوعی بهم ریختگی و بحران اعتقادی بی در و پیکر در جامعه ایجاد کرده اند که بازهم دودش دارد به چشم مردم میرود. شاید فرصتهائی دست بدهد و بعدها بیشتر در این باره بنویسم ولی تا آن وقت عجالتا به دو مطلب در این زمینه توجه بفرمائید . اولین مطلب ازوبسایت/ http://www.cheraghha.blogfa.comو دومی از وبسایت آقای بزرگواری بنام مرعشی است که است و آدرس وبسایتش هست/http://www.marashi.ir/WebLogDetail.aspx?WID=30درهرحال می توانید مراجعه بفرمائید و تماشا کنید که ملایان تنها نان را از سفره افطار عموم مردم نربوده اند بلکه گرمای اعتقاد ساده و طبیعی و غیر سیاسیی را که خود مردم برای خود دست و پا کرده و از آن سپری روانی برای دفاع تهیه کرده بودند به پوسیدگی دچار نموده اند.*******************************************پیوستهاس.س: در اقلیت هستم من و چه سخت است اینگونه در اقلیت بودن. یادم می آید از روز اولی که پا در تحریریه مطبوعات گذاشتم تنهایی و غربت در این ماه را احساس کرده ام. از قضا هرچه که پیش می رود اوضاع وخیم تر هم می شود. به گمانم از سال های بعد باید تقیه پیشه کرده و مخفی کنم روزه داری ام را... نخستین بار که با گوشه کنایه های همکاران روبه رو شدم در"دنیای اقتصاد" قلم می زدم و زبان مهدی افشار نیک از همه گزنده تر بود. مهدی البته کدام سخنش رنگ هجو نداشت که این یکی نداشته باشد. دیگر همکاران نیز بسته به گرمی روابطشان گاه به گاه، چنگی می انداختند و خاطری آزرده می کردند. در دیگر محافل و مجامع نیز کم و بیش با گوشه کنایه های دوستان دمخور بوده ام. من البته عباس آژانس شیشه ای نبودم که بگویم با خدای خود معامله می کنم ؛ چه اساسا به ژست های اینچنینی اعتقادی ندارم. با این حال رمضان هر سال وقت انزوای من و امثال است و هنگامه تحقیر شدن. گاهی اوقات احساس میکنم باید ده ها برابر آنچه تاکنون به اقتدار گرایان وخشکه مقدس ها نهیب زده ام که حوزه خصوصی زندگی افراد را محترم بشمارند و به دین و ایمان مردم کاری نداشته باشند وقت بگذارم و به این طیف یادآوری کنم همان مسایل را؛ منتهی اینبار از زاویه ای دیگر. آه... چه کرده این حکومت اسلامی با شهروندانش که روزه خوار سربلند است و روزه دارش سر به زیر. شرمم می آید این روزها سری به صفحه بندی و حروفچینی بزنم. جرات نه گفتن به لقمه نانی که تناول کرده و تعارف به من می دارند را ندارم. در تحریریه وضع از این بهتر نیست. ظهر که فرا می رسد تعارف های گاه و بیگاه همکاران فرا می رسد. لطف دارند بندگان خدا... من اما سر به زیر خود را با خبری از ایسنا یا ایلنا مشغول میکنم تا بیش از این شاهد پوزخندهای آنها به روزه داری ام نباشم. پیش از این بارها انگ و بر چسب بی دینی و لا مذهبی را در بحث ها و مناظره های مختلف از" برادران" شنیده بودم . از بابت طرح اتوپیای یک جامعه سکولار چه فحش ها که نشنیده بودم. بابت دفاع از نظریه جدایی دین از سیاست و آزادی شهروندان در حوزه خصوصی و شخصی چه حرف ها که نشنیده بودم. اما عجیب که این روزها از جانب جمع روزه خوار به چشم یک بنیادگرای حزب اللهی و رادیکال نگریسته می شوم و با نگاه های کنایه وار خود سرزنشم می کنند. حق هم دارند بندگان خدا.... با همه سکولار بودنم آخوندی هستم در جمع این قوم! دور باطلی است که طی میکنیم . اگر ده سال پیش در چنین روزهایی، جهنم روزه خواران فرا می رسید و کرکری روزه داران؛ حال بر عکس شده است این قاعده. گویی همیشه باید عده ای در انزوا باشند و تحقیر شوند تا امورات بگذرد. دیشب که با یکی از دوستان خبرنگار صحبت می کردم میگفت خانواده اش جرات نمی کنند با ظاهری اسلامی در مراکز تفریحی حاضر شوند یا مثلا بروند فیلمی ببینند. یاد چند سال پیش افتادم که برخی آشنایانمان نمی توانستند با ظاهر دلخواه و آزاد به تفریح بروند. چقدر با مخالفان آزادی های مشروع شهروندان جر و بحث کردیم تا به آنها حالی کنیم ظاهر هر کس به خودش مربوط است و حوزه خصوصی افراد به هیچ احدی ربطی ندارد. دیشب که شنیدم حالا چادری ها برای تفریح معذبند گویی آب سردی ریخته شد بر پیکرم. شخصی دیگران قضاوتی داشته باشم؛ اساسا با هرگونه موضع گیری نسبت به این امر مخالفم . حتی سرزنش نیز نمی کنم آنها را. درعین حال هیچگاه فکر نمیکردم که روزی فرا رسد که به جای رو در رویی با متدینان خشک اندیش ، در مقابل آزادی خواهان قرار بگیرم و آنها را به قبول پلورالیسم فرا بخوانم. دموکرات نشده ایم هنوز ما ایرانیان ، ما که اتفاقا خیلی هایمان دم از اصلاحات می زنیم ودر زمانه عسرت از وجوب احترام به اعتقادات شخصی سخن می گوییم. در این حال تقیه خواهم کرد از سال آینده با ذکر یک جمله : "من هم روزه نیستم." آیا همین کافی است تا بریده شود آن نگاه های تند و تیز و قطع گردد آن گوشه کنایه های زهر بار... اندکی دموکرات شویم ؛ فقط همین ...***********************************************************8دينداري مردم ايران از منظر ديگران سه شنبه دبیر اول سفارت استرالیا برای گفتگو و دیدار با من به عنوان سخنگوی حزب کار گزاران سازندگی ،با قرار قبلی به دفتر من آمده بود .چند نکته در این دیدار برای من جالب بود نکته اول اینکه ایشان یک جوان مسلمان و متدین بود وقتی برای عدم پذیرائی عذر خواهی کردم متوجه شدم ایشان روزه دار است .ایشان آفریقائی تبار بود .نکته دوم اطلاعات خوب و دقیقی که ایشان تنها پس از شش ماه اقامت در تهران در مورد ایران داشت. انشاالله ماموران ما هم در خارج چنین باشند و نکته آخر سوالی بود که ایشان در پایان دیدار کرد و من ضمن شرمندگی پاسخ روشنی به آن ندادم . سوال این بود " آیا دین گریزی در ایران، نتیجه و عکس العمل مردم در مقابل دینداری حکومت است ؟ " وی در توضیح دین گریزی مردم می گفت که من روزه خوری علنی که در تهران دیده ام در هیچ کشور اسلامی ندیده ام .!!!
بیعت با امام زمان
تیترهای خبرها ی ایران را اگر بهم وصل کنید چیزهای جالبی عایدتان میشود. این روزها برای طنز پردازان اساسا کمبود سوژه وجود ندارد .
مثلا به خبرهای امروز دقت کنید
خاموشی درتهران 30 درصد افزایش یافته است . درحوزه دارد وحدتی برای اخراج دانشگاه ( ازکجا؟ لابد از ایران ) صورت می پذیرد . معلمان مجددا درمقابل مجلس اجتماع خواهند کرد . کمیسر ارشد حقوق بشر سازمان ملل دارد میرود ایران ( که چه بکند؟ خدا میداند!). دستور طناب های محکم تری را بدهد . درخبرهای دیشب بود که طناب یک محکوم به اعدام پاره شده و درحالت کما به زمین افتاده است . معلوم نیست بعدش چه کردند ؟ لابد بردندش بیمارستان بهوشش آوردند وباز روانه میدان اعدامش کردند با یک طناب کلفت تر! - اعتراض مجلس بی اعتنایی دولت به قوه مقننه ؟؟؟ چی ؟ یعنی به مجلس ؟ به نظر حرف بی ربطی میرسد . وقتی مجلس خودش از دولت است و دولت ازمجلس است و همه با هم اند نه اعتراض مجلس معنایی میدهد و نه بی اعتنایی دولت . رانت خواری 100 میلیارد تومانی درفروش محصولات اولیه پترو شیمی - خاتمی هم گفته است که بدون شلیک یک گلوله دزمان ریاست جمهوریش توانسته است شورش دانشجویان را بخواباند ! ( درزمانی که میشد دانشجو را از پنجره خوابگاه به پائین پرتاب کرد آیا گلوله اساسا نیاز بود؟ گاها سلاح سرد ( چماق و دشنه و قمه و زنجیر و پنجه بکس خیلی کارا تراز گلوله است ! - ایل جورناله گزارشی از بستن سلمانی ها داد ه است ( البته سلمانی ها ی مردانه منظور است چون قرار است که سر جوان ها با مدل های غربی کوتاه نشود!و سپاه پاسداران به تحلیل لس آنجلس تایمز یک امپراتوری مالی ( یا مافیا ؟) معرفی شده است
و با همه این احوال بهتراست به بیعت با امام زمان برویم . قراراست در میدان امام ( کدام امام ؟) اصفهان ملت جمع شوند و با امام زمان ( که لابد حاضر میشود و مصباح یزدی حضورش را به مردم اعلام خواهد کرد بیعت کنند!
لابد می پرسید سر چه چیزی میخواهند بیعت کنند
بیشک سر اصول یعنی
بستن سلمانی ها - کاهش برق تهران - رانت خواری میلیاردی - خاموش کردن شورش ها و اعتراضات دانشجویی ( بدون گلوله !!) بی اعتنایی به قوه مقننه - استفاده از طناب های محکم تر دراعدام ها-- وحدت حوزه برای اخراج دانشجو و استاد و بازکردن درهای اوین برایشان !
- ایجاد حکومت نظامی با انتخابات کاملا آزاد
دستهایت را به من بده امام زمان
میخواهم با تو بیعت کنم
که هیچ سری درسلمانی با مدل های غربی آرایش نشود
که هیچ دانشجو و استادی دردانشگاه راحت و قرار نداشته باشد
که هیچ زنی درخیابان بدون احساس حضور ما درپشت سرش قدم نزند
وخلاصه اماما به تو قول میدهم که هیج کس از دست حکومت سربازان و نائبین تو درایران نه شب سرراحت برزمین گذارد و نه روز جرعه ای آب خوش از گلویش فرو رود
اماما ترا به همه اجداد مقدست قسم که مارا در این راه پر فراز ونشیب و خطرناک کمک کن . و هرجا دیدی که دارد شیرازه امور از دستمان خارج میشود خودت ظهور کن
آمین یا رب العالمین
زری اصفهانی 28 اوت
انقلاب فرهنگی و فیلسوف «اصلاح طلب»، عبدالکریم سروش
ایرج مصداقی
-->
ویژگی اساسی «اصلاحطلب» های حکومتی نپذیرفتن مسئولیت جنایاتی است که در دههی ۶۰ انجام دادهاند. آنها به هر طریق ممکن تلاش میکنند از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کرده و یا دیگران را مسئول اعمال خویش نشان دهند. در این نوشته تلاش میکنم به گوشهای از این سیاست در زمینه مسئلهی «انقلاب فرهنگی» و عزم عبدالکریم سروش برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت این «جنایت فرهنگی» بپردازم.
من دشمنی با سروش ندارم و به نظرم هر کس به اندازهای که صادقانه از رژیم دور میشود میبایستی مورد حمایت قرار گیرد تا چنین انگیزهای در بقیه نیز پیدا شود. اما قدم اول در این راه پذیرش مسئولیت اعمالی است که توسط آنها صورت گرفته و عذر تقصیر خواستن از مردم.
به نظر من سروش و امثال او تا مسئولیت خویش در دوران سیاه دههی ۶۰ را نپذیرفته، از مردم و قربانیانشان پوزش نخواسته و در جهت جبران آن حرکت نکرده اند نبایستی مورد اعتماد و حمایت قرار گیرند. از این منظر است که من دعاوی آنها را فریب و دروغ ارزیابی میکنم.
در این که عبدالکریم سروش یکی از سرسلسله جنبانان غائلهی انقلاب فرهنگی و پیامدهای آن بوده شکی نیست. دوست و دشمن بر این حقیقت پای میفشارند و بر آن گواهی میدهند اما او و بادمجان دور قابچینانش همچنان پای این و آن را به میان کشیده و از خود سلب مسئولیت میکنند.
سروش در ارتباط با غائلهی انقلاب فرهنگی در سه جنایت بزرگ شریک جرم است. مشارکت در
بستن و بسته نگاهداشتن دانشگاهها به مدت دو تا سه سال،
تصفیه صدها استاد
تصفیه هزاران دانشجو
- در ارتباط با بستن و بسته نگاهداشتن دانشگاهها او به سفسطه روی آورده و مدعی میشود که پیش از آنکه ستاد انقلاب فرهنگی آغاز به کار کند دانشگاهها بسته شده بودند و در واقع کار این ستاد بازگشایی دانشگاه بود!
معلوم است بعد از هر بستنی لابد گشایشی است. سروش توضیحی نمیدهد که این گشایش قرار بود به چه قیمتی انجام گیرد و گرفت.
کدام عقل سلیمی میپذیرد که خمینی عدهای را به کار میگمارد که مخالف «انقلاب فرهنگی» به مفهومی که او مد نظر داشت بوده و با بستن دانشگاهها نیز از اساس در تقابل بوده باشند.
سروش به سادگی دروغ میگوید. خمینی در جمع اعضای ستاد انقلاب فرهنگی وظایف آنها را چنین بر میشمارد:
«الان كه شما بخواهید دانشگاه را برای پذیرفتن معلم ، پذیرفتن شاگرد، مهیا كنید، یك عده زیادی چهره هایشان را از آنی كه هستند بر می گردانند به یك چهره های اسلامی ، و خودشان را در دانشگاه به عنوان معلم ، به عنوان - مثلا - شاگرد، جا می زنند. این را باید یك فكری برایش بكنید. همه مسلمانند و همه متقی ، همه با این نهضت اسلامی موافق، لكن سوابقشان را باید الان ملاحظه كرد؛ یعنی، بنابراین باشد كه یك گروههایی [باشند] برای رسیدگی به سوابق معلمها، به سوابق اینهایی كه می خواهند مثلا وارد بشوند، تا دوباره این مركز تجمع افرادی [نشود] كه آنجا بیایند و قضیه تحصیل نباشد و قضیه جهات سیاسی باشد و اینطور چیزها. ...
از اولی كه بناست دانشگاه باز بشود و بناست معلم پذیرفته بشود، مهم این است این معلم [هایی ] كه الان می آیند و اظهار چه می كنند و شهادت می دهند و می گویند ما مسلمان و چه و چه هستیم ، به این اكتفا نشود؛ سوابق این دیده بشود كه این چطور آدمی بوده است ؛ چكاره بوده است ؛ در دانشگاه كه بوده چه می كرده ، چه درس می داده ؛ چه جور برخورد می كرده با جوانها و چه توطئه ها داشته یا نداشته . این مسائل خیلی باید بررسی بشود كه دانشگاه وقتی باز می شود، یك دانشگاهی باشد كه حالا صد در صد نشد، [طوری ] باشد كه اشخاصش اشخاص صحیح باشند و بعد هم كه باز می شود، یك بازرسیهایی لازم است به اینكه در همه جا حاضر باشند؛ برای اینكه معلمین با دانشجوها چه جور برخورد دارند و غیر برنامه درسی شان چه حرفها آنجا هست ؛ چه چیزها آنجا مطرح می كنند. اگر دیدند چیزهایی انحرافی است ، اطلاع بدهند. و یك سازمانی باشد برای اینكه اگر هر یك از معلمین یك همچو كاری بخواهند بكنند،[بررسی ] بشود. اگر - مثلا - گروهها بخواهند در دانشگاه باز این بساط را درست كنند، حاضر باشند یك اشخاصی برای اینكه مانع از این امور بشوند.»
صحیفهی نور جلد ۱۳ صفحهی ۲-۳
چنانکه ملاحظه میشود خمینی دستور میدهد برای بازگشایی دانشگاهها ستاد انقلاب فرهنگی سابقهی تک افراد را چک کند و به ادعاهای آنها وقعی نگذارد. او از اعضای ستاد میخواهد که «سازمانی» درست کنند که فعالیتهای کلیه اساتید و دانشجویان را زیر نظر داشته باشد. ستاد انقلاب فرهنگی مسئول تمامی جنایاتی است که در دانشگاهها اتفاق افتاده ولی سروش تلاش میکند مسئولیت آن را تنها بازگشایی دانشگاهها جا بزند.
- در زمینهی تصفیه استادان سروش برای فرار از زیر بار مسئولیت در تلاشی نافرجام که حتا صدای دوستان و حامیانش را نیز در میآورد پای همه را پیش کشیده و میگوید:
«آقای ربانیاملشی، مسوول روحانی تصفیه استادان بودند كه مرحوم شدند. بعدا افراد تازهای آمدند، از جمله آقای احمد احمدی كه تا امروز هم در شورا حضور دارند – دكتر داوری، دكتر پورجوادی و... . همچنین مایلم یادآوری كنم كه وزیر علوم هم آن زمان عضو شورای انقلاب فرهنگی بود. ابتدا دكتر عارفی و بعد به مدت طولانی آقای دكتر نجفی و از قضا مسوول تصفیههای وزارت علوم بود. وقتی من آخرین بار از وزارت علوم پرسیدم، آنها در گزارشی محرمانه به من گزارش دادند كه 700 نفر از اساتید تصفیه شدهاند.... اگر تصفیه یا كار خلافی بوده كه در شورا انجام شده است، همه بودند. آقای شریعتمداری بود، آقای فارسی بود كه با تصفیهها همراه بود و ارتباط مستقیم هم با اسدالله لاجوردی داشت. یك جناحهایی در كشور مایلند اولا شورای انقلاب فرهنگی را در تصفیه اساتید خلاصه و ثانیا اعضای آن را هم در وجود بنده خلاصه كنند. یك نفر اسم از آقای شریعتمداری یا آقای احمدی نمیبرد كه اتفاقا ایشان هم بسیار موافق تصفیهها بودند. ...»
چنانکه ملاحظه میکنید سروش در همین نوشته به اندازه کافی بند را آب داده است و در اثر عصبانیت مواردی را ناخواسته افشا کرده است.
سروش فلسفه خوانده است و با منطق سرو کار دارد. اما توقع دارد با تراشیدن چند شریک جرم خودش را بیگناه جلوه دهد!
سروش اعتراف میکند که اولاً تصفیه اساتید و دانشجویان در ارتباط مستقیم با «اسدالله لاجوردی» قصاب تهران انجام میگرفته است. ارتباط یافتن لاجوردی با این پروژه یعنی به میان آمدن پای خون و شکنجه و سکوت در برابر آن نیز به معنای همراهی با جنایتکاران است.
سروش اعتراف میکند که ربانی املشی عضو ستاد انقلاب فرهنگی «مسئول روحانی تصفیه ها» بوده، لابد مسئول غیرروحانی هم در تصفیه ها بوده که ظاهراً بایستی جلال الدین فارسی بوده باشد. با این حال او تلاش می کند به خوانندگان بقبولاند که ستاد انقلاب فرهنگی مسئولیتی در پاکسازی نداشته است و او به عنوان رئیس این «ستاد» هیچکاره بوده است.
آیا سروش معنای ارتباط لاجوردی با قضیه تصفیه دانشجویان و اساتید در سالهای اولیه ۶۰ را نمیداند؟ او اطلاعی از اعدامهای روزانه در اوین نداشت؟ آیا او خبری از دستگیریهای گسترده نداشت؟
عبدالکریم سروش پس از انتشار مطلب، از آنجایی که اعترافات بالا را عذر از بدتر از گناه مییابد به فکر چارهجویی افتاده و در نوشتهی دیگری اساساً منکر همه چیز شده و میگوید:
«كمیتههای پاكسازی مطلقا مستقل بودند. اعضایشان را نه ما نصب كردهایم و نه میشناختیم. بلی كسانی بودند كه میخواستند پای آقای املشی را به این كار بكشند اما وی تن زد و هیچ عضو دیگر ستاد هم رسماً در این امر وارد نشد.»
http://emruz.info/ShowItem.aspx?ID=8511&p=1
در نوشتهی قبلی به گفتهی سروش، ربانی املشی «مسئول روحانی تصفیهها» بود و در نوشته جدید، عدهای «میخواستند پای آقای املشی را به این كار بكشند اما وی تن زد». توجه داشته باشید که ربانی املشی در سیاهترین روزهای سالهای ۶۰-۶۱ دادستان کل کشور و عضو عالیرتبه شورای عالی قضایی هم بود و مسئولیت اعدام و شکنجهی دهها هزار تن را نیز به دوش میکشید و اینجا سروش تلاش میکند به همه بقبولاند املشی آنقدر منزه و پاکدامن بود که علیرغم این که دیگران تلاش میکردند پای او را به تصفیهها بشکند اما وی نمیپذیرفت. چه کسی است که نداند ربانی املشی در آن سالهای سیاه افراد را نه از دانشگاه که از روی زمین تصفیه میکرد و سروش کنار دست چنین جنایتکاری در ستاد انقلاب فرهنگی مینشست.
در پرسش و پاسخ با هم میهن سروش گفته بود: « اگر تصفیه یا كار خلافی بوده كه در شورا انجام شده است، همه بودند. آقای شریعتمداری بود، آقای فارسی بود كه با تصفیهها همراه بود و ارتباط مستقیم هم با اسدالله لاجوردی داشت.»
در نوشتهی جدید، سروش منکر همه چیز شده و میگوید:
«... و هیچ عضو دیگر ستاد هم رسماً در این امر [تصفیه اساتید] وارد نشد.» تکلیف ارتباط مستقیم جلال الدین فارسی با لاجوردی چه میشود خدا میداند.
سروش در حالی از عدم مسئولیت ستاد انقلاب فرهنگی در پاکسازیها دم میزند که به دریافت حکم از سوی خمینی «افتخار میکند». خمینی در پیام نوروزی خود، در فروردین ۵۹ بر تصفیهی دانشگاهها تأکید کرده و گفت:
«باید انقلاب اسلامی در تمام دانشگاههای سراسر ایران به وجود آید. تا اساتیدی که در ارتباط با شرق و یا غرباند تصفیه گردند و دانشگاه محیط سالمی شود برای تدریس علوم عالی اسلامی.» روزنامه اطلاعات ۶ فروردین ۱۳۵۹ ص ۴
معلوم نیست سروش که به دریافت حکم از سوی خمینی «افتخار» میکند چگونه منکر رسالت اصلی «ستاد انقلاب فرهنگی» منتخب خمینی میشود؟
خمینی در حکم خود به اعضای منتخب ستاد انقلاب فرهنگی به صراحت مسئولیت انتخاب اساتید را به عهدهی این ستاد گذاشته است:
«از بین اساتید مسلمان و كاركنان متعهد و دانشجویان متعهد با ایمان و دیگر قشرهای تحصیلكرده ، متعهد و مومن به جمهوری اسلامی دعوت نمایند تا شورایی تشكیل دهند و برای برنامه ریزی رشته های مختلف و خطمشی فرهنگی آینده دانشگاهها، بر اساس فرهنگ اسلامی و انتخاب و آماده سازی اساتید شایسته متعهد و آگاه و دیگر امور مربوط به انقلاب آموزشی اسلامی اقدام نمایند.
صحیفهی نور جلد ۱۲ صفحهی ۴۳۱
سروش یکی در میان یادش میرود چه گفته و همچنان ضد و نقیض صحبت میکند. او مینویسد:
«گرچه پاكسازیها عزلا و نصبا و قانونا به ما ربطی نداشت، من غایت جهد خود را برای دستگیری از افتادگان میكردم. یك قلم بگویم كه از ستاد انقلاب فرهنگی خواستند كه همه دانشجویان تودهای، از مبتدی تا منتهی را از دانشگاه اخراج كند. احتجاج ما سود نداشت. ما كه مصلحت را در این امر نمیدانستیم پناه به آقای خامنهای و سپس آقای هاشمی بردیم. و آقای هاشمی بود كه توانست رای را برگرداند و به تودهایها اجازه دهد تا تحصیلشان را به پایان ببرند. در این باب بیش از این نمیگویم چون اصل شبهه را روا نمیدانم. آنكه برای تودهایها چنین میكند با غیرتودهایها چه خواهد كرد؟ به هر حال شاید همین ایستادگی در برابر حكم اخراج تودهایها بود كه باعث شد روند اخراجها، اگر هم صورت گرفت كه صورت گرفت از مسیری خارج از ستاد انقلاب فرهنگی انجام پذیرد.»
http://emruz.info/ShowItem.aspx?ID=8511&p=1
به همین چند جمله دقت کنید. این آشفته گوییها چه معنایی میتواند داشته باشد؟ او میگوید «پاكسازیها عزلا و نصبا و قانونا به ما ربطی نداشت» اما یک خط پایین تر میگوید: « از ستاد انقلاب فرهنگی خواستند كه همه دانشجویان تودهای، از مبتدی تا منتهی را از دانشگاه اخراج كند»
اگر پاکسازیها ربطی به ستاد انقلاب فرهنگی نداشت چرا از ستاد انقلاب فرهنگی خواستند تا دانشجویان تودهای را اخراج کند؟ آیا از ستاد انقلاب فرهنگی نخواستند که دانشجویان وابسته به دیگر گروههای سیاسی را هم اخراج کند؟ ستاد در رابطه با آنها چه کرد؟ در سالهای ۵۹- ۶۱ برای مقامات امنیتی و اطلاعاتی اولویت با اخراج دانشجویان وابسته به کدام جریان سیاسی بود؟
محمد علی نجفی وزیر آموزش عالی در پاسخ به سروش و دروغهایی که سر هم کرده یادآوری میکند که امر اخراج و پاکسازی دانشجویان و استادان بر اساس آییننامه مصوب ستاد انقلاب فرهنگی بوده و توسط هیأتهایی که زیر نظر این ستاد فعالیت میکردند اجرا میشد:
«-۲ بنده (و سایر وزرای فرهنگ و آموزشعالی) هیچگاه عضو ستاد انقلاب فرهنگی نبودیم و تنها حدود شش سال پس از تشكیل آن ستاد و با شكلگیری شورایعالی انقلاب فرهنگی وزرای وقت سه وزارتخانه (آموزش و پرورش، فرهنگ و آموزشعالی، فرهنگ و ارشاد اسلامی) به عضویت آن شورا درآمدند. و این عضویت زمانی است كه پیش از آن دانشگاهها بازگشایی شده و تصفیهها خاتمه یافته بود.3- آقای دكتر سروش نیك میدانند كه همان گروه تندرو حاكم بر ستاد انقلاب فرهنگی (كه به قول ایشان در جلسات معمولا در مقابل آنها سكوت میكردند) پاكسازی استادان و گزینش دانشجویان را از شئون اصلی انقلاب فرهنگی میدانستند ....
نتیجه آنكه هیچگاه وزارت فرهنگ و آموزشعالی(علوم) مسوول تصفیه یا پاكسازی استادان نبوده است و این امر بر اساس آئیننامه مصوب ستاد انقلاب فرهنگی و توسط هیاتهایی بود كه زیر نظر آن ستاد صورت میگرفت. حتی ستاد مزبور تا مدتها با حضور یك نماینده از طرف وزیر در آن هیاتها مخالفت میكرد، چه رسد به اینكه مسوولیت تصفیه استادان به دوش وزارتخانه سپرده شده باشد.»
http://emruz.info/ShowItem.aspx?ID=7777&p=1یکی از حربههای سروش برای فرار از زیر بار مسئولیت خود در فاجعهی انقلاب فرهنگی استناد به حرفهای امروز مصباح یزدی است که در دعواهای درونی رژیم وی را از ابتدا «نفوذی» در قضیه انقلاب فرهنگی معرفی کرده است. سروش همین را پیراهن عثمان کرده و مدعی است که: ببینید مصباح یزدی من را «نفوذی» و مخالف «انقلاب فرهنگی» اعلام کرده است. او یادش رفته آن روزها که کبکاش خروس میخواند کنار دست همین مصباح یزدی در تلویزیون در مناظره با احسان طبری و فرخ نگهدار در یک جبهه شرکت میکرد. او از همان حربه از کار افتادهی «اصلاحطلب»های امروزی استفاده میکند که میگویند ما آدمهای خوبی هستیم چون کیهان و حسین شریعتمداری به ما فحش میدهند و به این ترتیب میخواهند مشارکت خود در جنایت را انکار و کتمان کنند. لابد فردا بازجویان جنایتکار ۲۰۹ اوین در سالهای ۶۰-۶۲ نیز مدعی میشوند که آدمهای خوبی هستند چرا که لاجوردی در وصیتنامهاش آنها را «نفوذی» و «منافقین جدید» و خطرناکتر از مجاهدین معرفی کرده است.
متأسفانه تا کنون کمتر از نقش ستاد انقلاب فرهنگی در تصفیه دانشجویان گفته شده است. در حالی که طبق آمار رسمی یکی از بزرگترین فجایعی که در کشور به وقوع پیوسته مسئلهی تصفیه گسترده دانشجویان به هنگام بازگشایی دانشگاه میباشد.
آمار رسمی سال تحصیلی ۱۳۵۸-۵۹ ، شمار دانشجویان را ۱۷۴،۴۱۷ نفر نشان میدهد، همین رقم در سال تحصیلی ۱۳۶۱-۶۲ پس از بازگشایی دانشگاه ۱۱۷،۱۴۸ نفر اعلام شد. به عبارت دیگر، ۵۷۰،۶۹ دانشجو از ادامهی تحصیل باز ماندند و شمار فارغالتحصیلان از ۴۳،۲۲۱ نفر در سال ۱۳۵۸-۵۹ به ۵۷۹۳ نفر در سال ۱۳۶۱-۶۲ کاهش یافت.
ماهنامه تحلیلی آموزشی لوح شمارهی ۷ صفحهی ۵۶
سروش اماماش خمینی است و به داشتن چنین امامی افتخار میکند. او در مقالهی اخیرش در مورد دلیل پذیرفتن مسئولیت در ستاد انقلاب فرهنگی چنین میگوید:
«حكم امام را پذیرفتم چون هم خود شایق خدمت بودم هم امام، محبوبترین رهبر مردمی تاریخ ایران بود. او رهبر انقلابی بود كه شعارش آزادی و استقلال بود و دل جمیع مبارزان و آزادیخواهان را ربوده بود. اجابت دعوت و تكلیف او كه در آن دوره تجسم و تبلور سالها مبارزه آزادیخواهانه ملت بود یك حسنه پرافتخار بود و من به آن گردن نهادم و به قدر طاقت بشری در تصحیح مسیر دانشگاه و تقویت بنیه علمی آن و كاستن از هیجانات و افزودن بر عقلانیت، و پیشگیری از تندرویهای ویرانگر و اجتنابناپذیر روزهای آغازین انقلاب و بازگشایی بل بهگشایی سریع دانشگاهها و گستردن سفره علم برای جوانان ایران و گوش كردن به آرای دانشگاهیان و مهرورزی با آنان و دعوت امام خمینی به <تحبیب استادان> و ملامت شنیدن و صبوری ورزیدن با دانشجویان پرشور و كمشكیب و مقاومت در مقابل پارهای از تحكمهای ناروای روحانیان و تن ندادن به اسلامی كردن علوم و دفاع از آزادیهای آكادمیك و...»
http://emruz.info/ShowItem.aspx?ID=8511&p=1
سروش از «محبوبیت» خمینی میگوید اما توضیحی نمیدهد که چه بر سر این «محبوبیت» آمد و چگونه از «ماه» به «چاه» شد. او «انقلاب فرهنگی» و پذیرفتن مسئولیت در «ستاد انقلاب فرهنگی» را «حسنه پرافتخار» میشناسد. جامعه دانشگاهی، روشنفکران و آنان که از نزدیک دستی بر آتش داشتند به خوبی میتوانند راجع به «بهگشایی» دانشگاه و « تصحیح مسیر دانشگاه و تقویت بنیه علمی آن و كاستن از هیجانات و افزودن بر عقلانیت» قضاوت کنند. منظور سروش از بازگشایی سریع دانشگاهها هم بسته شدن دانشگاه ها به مدت سه سال است. لابد انتظار داشت در پایان قرن بیستم اصلاً در دانشگاه را میبستند. از نظر او سه سال بسته بودن دانشگاه خسارت که نبوده هیچ خیرات هم داشته.
نگاهی به آمار دانشجویان تصفیه شده بیاندازد تا به خوبی به کنه اظهارات سروش در رابطه با «تصحیح مسیر دانشگاه و تقویت بنیه علمی» پی ببرید. در منطق سروش «کاستن از هیجانات» یعنی اخراج دانشجویان انقلابی و مترقی طبق فرمودهی خمینی.
یکی از موارد «بهگشایی» مورد نظر سروش همانا تعطیلی رشتهی موسیقی بنا به خواستهی خمینی امام محبوب سروش است:
«در مسیر تحصیلات هم ، همان طوری كه در اینجا طرح دادید، موافق با وضع مملكت ما باشد؛ نه اینكه - فرض كنید - یك كلاس هم باز بشود برای - مثلا - هنرهای زیبا و كذا كه جز برای عقب ماندن ما و جز برای بهره برداری دیگران از آن نبوده ، یا - فرض كنید - كه فلان موسیقی و چیزهایی كه در دانشگاه زیاد شاید بوده ؛ من هم خیلی اطلاع ندارم . اینطور چیزهایی كه به درد یك كشوری نمی خورد، مثل كشور ما، اینها نباشد؛ »
صحیفهی نور جلد 13 صفحهی ۳
دکتر ناصر کاتوزیان استاد برچسته دانشگاه تهران در مورد سروش در مصاحبه با روزنامه هم میهن/ یکشنبه 6 خرداد میگوید:
«به یاد دارم دکتر سروش را که نظریه پرداز و علمدار فکر تعطیلی دانشگاه بود، مرا که مخالف جدی این راه حل بودم به مناظره تلویزیونی فراخواند و مرتب تکرار میکرد و شعار میداد که برای اصلاح ماشینی که بد کار میکند، باید آن را خاموش کرد.
...
یک بار هم ایشان به همراهی جلال الدین فارسی و شخص دیگری که به یاد ندارم به دانشکده حقوق برای تبلیغ فکر خود آمدند و با استادان دانشکده به بحث و جدل پرداختند و به دلیل هیاهو و شعارهای نامناسبی که همراهان ایشان میدادند، من و جمعی از استادان جلسه را ترک گفتیم و نتیجهای به دست نیامد.»
سروش شهادت دکتر ناصر کاتوزیان یکی از قدیمیترین اساتید کشور را تکذیب کرده و گفتهها را به دکتر حسن حبیبی و جلالالدین فارسی نسبت میدهد و میگوید:
« اما در مورد خودم و ایشان باید بگویم كه من یك بار ایشان را دیدهام. ایشان با جمعی از اساتید به شورای انقلاب فرهنگی آمدند. اتفاقا رئیس جلسه آقای شریعتمداری بود. من هم در كنار ایشان نشسته بودم و حرفی نمیزدم. چون من تازه از خارج برگشته بودم و اصلا از اوضاع دانشگاهها خبری نداشتم، اساتید را نمیشناختم و معمولا در این جلسات حرفی نمیزدم و گوش میكردم تا از مجموع صحبتها، قضایا برای من روشن شود.... آقای ملكی تقریبا تمام جلسه را در اختیار گرفت و سخنرانی مفصلی درباره حقیقت انقلاب در علم و انقلاب در فرهنگ، آن هم از مواضع تندروانه چپ كرد. یك ذره شفقت نسبت به اساتید در صحبتهای او نبود. از حقیقت مباحث صحبتی نمیشود. گویی هركس كه به ستاد انقلاب فرهنگی میآمده تنها مرا میدیده و تنها از من پاسخ میشنیده است. به هیچ وجه نمیخواهم بگویم من در ستاد نبوده یا هیچكاره بودهام و گناهان به گردن دیگران است.»
سروش مانند همهی «اصلاحطلب»های حکومتی تلاش میکند توجیهی برای جنایات خود بیابد و موضوع را همگانی کند؛ مانند قضیه خشونت و «توبه ملی» که سردمدار آن اطلاعاتیهای قبلیای چون علویتبار و حجاریان هستند.
درست مانند توجیهاتی که این دسته افراد:
برای کشتار روز ۳۰خرداد و اعدامهای پس از آن میآورند؛
برای اعمال وحشیانهترین شکنجهها و اعدامهای گسترده میآورند؛
برای حاکم کردن حکومت ترور و وحشت پس از ۳۰ خرداد میآورند؛
درست مانند توجیهات مسخرهای که این دسته افراد:
برای قتلعام زندانیان سیاسی ایران در سال ۶۷ میآورند؛
و...
سروش و امثال او نیز تلاش میکنند برای اعمال خود مشابهی پیدا کنند و به همین منظور وی دست روی دکتر محمد ملکی یکی از خوشنامترین افراد سیاسی داخل کشور میگذارد و داستان تصفیه دکتر سیدحسین نصر را پیش میکشد تا به این ترتیب بگوید که مسئلهی تصفیه استادان کاری مسبوق به سابقه است و ضمن لوث کردن موضوع آن را عارضهای ایرانی قلمداد کند. سروش میگوید:
«در مورد آقای محمد ملكی هم باید بگویم متاسفم كه ایشان هنوز اخراج دكتر نصر را از دانشگاه توجیه میكند. من كاری به آنكه چه كسی این كار را كرد، ندارم»
http://www.ham-mihan.org/Released/86%2D03%2D20/366.htm
دکتر ملکی پاسخ سروش را به خوبی داده و متذکر میشود که این نمک به حرامی را مرتضی مطهری استاد سروش که ریاست شورای انقلاب را به عهده داشت انجام داد. لازم به توضیح است که مطهری دوست و همراه قدیمی سید حسین نصر بود و او به واسطهی رابطهی نزدیکی که با دربار پهلوی داشت مطهری را به عضویت انجمن سلطنتی فلسفه درآورد و پاداشش را پس از پیروزی انقلاب با اخراج از دانشگاه گرفت. حداد عادل نیز شاگرد و دلداده دکتر سید حسین نصر بود، البته آنموقع حداد کارهای نبود و تنها در رادیو سمتی داشت و جست و خیز میکرد. بنیانهای فکری نصر و دیدگاه حاکم بر کشور آنقدر نزدیک است که مصباح یزدی در سفر به آمریکا به خانهی او رفته و دکتر سید حسین نصر میزبان او میشود. به نوشتههای سایت سروش در این رابطه رجوع کنید.
http://www.drsoroush.com/Persian/News_Archive/P-NWS-Nasr.html
دکتر ملکی میگوید:
«۳. قصه اخراج دكتر نصر و همدلی جدید عدهای از اصلاحطلبان حکومتی با سلطنتطلبان اسلامی! در جستجوی علت اخراج ایشان و نقش اینجانب در این مسأله نیز كشف جدید است كه فرصتطلبان اصلاحاتی برای توجیه اشتباهات تاریخی خود به آن دست یافتهاند. دكتر سروش نیز كه به تازگی با دكتر نصر دست به یقهی كلامی شده بود، توضیحات اینجانب را «توجیه» خوانده است. اگرچه اخراج دكتر نصر به بنده ارتباطی نداشت و دستور و تصمیمگیری شورای انقلاب به ریاست دوست دكتر نصر - جناب آقای مطهری – بود، لیكن ماهیت اخراج ایشان نیز با تصفیه استادان و دانشجویان در انقلاب فرهنگی ،كه بنده با آن مخالف بودم، كاملاً متفاوت بود. ..؟»
asre-nou.net/1386/tir/2/m-maleki.html
این همه موضوع نیست. دوستداران سروش به کمک او آمده و تلاش میکنند با جعل مطلب سروش را یاری رسانند.
رضا رحیمی خجسته در روزنامه هم میهن ضمن قلمفرسایی مشمئز کننده تحت عنوان «فیلسوف حاشیه نشین» به تحریف واقعیات در رابطه با انقلاب فرهنگی، ستاد انقلاب فرهنگی و نقش سروش در آن سالها میپردازد. این لاپوشانی حقیقت به سرعت مورد استقبال سایت «روزآنلاین» ارگان بخشی از رژیم در خارج از کشور قرار گرفته و در روز ۲۱ خرداد ۱۳۸۶ در این نشریه اینترنتی مقالهی او بازچاپ میشود. مقالهی خجستهرحیمی مورد اعتراض دکتر محمد ملکی استاد برجسته و خوشنام ایران که از نزدیک تحولات مربوط به ستاد انقلاب فرهنگی را دنبال میکرده قرار گرفته و با لحنی ملالمت آمیز با او برخورد میکند.
«جناب آقای خجسته رحیمی نیز سرمقالهای احساساتی در باب حاشیهنشینی استاد نوشتهاند در حالیكه اغراق در مظلومیت ایشان، نمیتواند حجابی بر غرور یك فیلسوف در مواجهه با دیگران و گذشته خویش باشد. نویسنده جوان خوب است بداند كه آقای سروش حتی «حاشیهنشینی در راحت» را بسیار دیرتر از دیگرانی تجربه كردهاند كه «حاشیهنشینی در اسارت» را سالها چشیدهاند.»
asre-nou.net/1386/tir/2/m-maleki.html
«روز» نشینان صلاح نمیبینند مطلب دکتر ملکی در مورد سروش را درج کنند بلکه مدتی بعد نوشتهی دیگری از دکتر ملکی را درج میکنند تا این کار زشت خود را بپوشانند.
رضا خجسته رحیمی پیش از آن در ۶ خرداد ۱۳۸۶ نیز در ادامهی سیاست «اصطلاحطلبان» حکومتی و به منظور گلآلود کردن آب تلاش میکند با انتشار مقالهای تحت عنوان "تاریخی که تکرار نمیشود" موضوع انقلاب فرهنگی را خواستهی روشنفکران ایرانی و از جمله کانون نویسندگان ایران معرفی کند. او به این وسیله میخواهد مسئولیت انقلاب فرهنگی و تصفیههای آن را از دوش رژیم و مرادش سروش برداشته و بر دوش جامعه روشنفکری ایران و به ویژه کانون نویسندگان بگذارد! او مینویسد:
«تجدیدنظر در دروس دانشگاهی البته مسالهای نبود که تنها دانشجویان مسلمان و ستاد انقلاب فرهنگی، شعار آن را بدهند، که انقلاب، فرهنگ خاص خود را طلب میکرد و انقلابیون همگی حاملان این فرهنگ بودند. بدینترتیب کانون نویسندگان که برآمده از نویسندگان چپاندیش بود نیز در یکی از شمارههای مجله خود از حذف دروس بورژوازی از کتب دانشگاهی سخن گفته و نوشته بود که کتابهای مهندسی در خدمت صنعت مونتاژ هستند و یاریرسان به بورژوازی غربی. بنابر اعتقاد آنها، کتابهای ادبیات نیز برآمده از متونی بودند زاییده فرهنگ فئودالی و در دانشگاههای هنر نیز مدهای روز و هنر اتوکشیده بر مسندی نشسته بود که متعلق به هنر انقلابی و ضداستعماری بود. کانون نویسندگان اگرچه منتقد روند انقلاب فرهنگی بود اما به هرحال مدافع کلیت آن بود: «اگر مساله انقلاب فرهنگی بود که کسی حرفی نداشت. ما خودمون از همون روزهای بعد از انقلاب، دائم میخواستیم تصفیه کنیم… گفتیم که استادهاییرو که به نوعی وابسته به رژیم سابق بودن، تصفیه کنیم. حتی چندتاشونرو از طریق شورا برکنار کردیم.»
http://www.liberaldemocrat-ir.com/webpage.php?web=3
البته ادعاهای خجستهرحیمی به سرعت با صدور اطلاعیهای از سوی کانون نویسندگان ایران تکذیب میشود. تا اینجای کار تلاشهای یکی از مشتاقان سروش با تکذیب و مخالفت کانون نویسندگان ایران و دکتر محمد ملکی مواجه میشود.
رضا خجستهی رحیمی پیش از آن نیز در روزنامه شرق مطلبی ستایش گونه در رابطه با سروش با عنوان «مدرسهای به نام سروش» نوشته و مدعی شده بود:
«خاتمى نه در انتخاب وزرا كه گویا در انتخاب معاونان آنها حساسیت بیشترى به خرج داده بود ، معاونانى كه پیش از آن هر یك، روز پنجم هفته را در نشریه كیان كنار فیلسوف مى نشستند و یك بار در ماه نیز با او همسفره مى شدند تا اندیشه از او بیاموزند. مصطفى تاج زاده در وزارت كشور، محسن امین زاده در وزارت امور خارجه و احمد بورقانى در وزارت ارشاد همگى نصبى برده بودند از سروش و از مجله اى كه به ارگان او شناخته مى شد»
http://www.sharghnewspaper.com/830820/html/iran.htmلازم به توضیح است که بگویم تاج زاده و امین زاده هر دو از گردانندگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی فاشیستیترین باندهای رژیم در سالهای پس از انقلاب و سازمانده دستگاههای اطلاعاتی، امنیتی و سرکوب رژیم میباشند. تاج زاده از بنیانگذاران کمیته انقلاب اسلامی و امین زاده از معاونان دستگاه جهنمی وزارت اطلاعات در سیاهترین روزهای حاکمیت جمهوری اسلامی میباشد. البته نویسنده فراموش میکند در زمرهی افراد حلقهی کیان از حجاریان، محمدرضا تاجیک و... نام ببرد که جملگی وزارت اطلاعات را بنیان نهادند و یا دست بالا را در ادارهی آن داشتند. چنان از حلقهی کیان نام میبرند گویا حلقهی فرهیختگان جامعه بوده است. حرفی نمیزنند که آنها غالباً از مهمترین مهرههای سرکوب بوده و دست در خون بهترین جوانان کشور داشتند.
دکتر ملکی همچنین خطاب به سروش میگوید:
«شما در حضور استادانِ سرشناس مانند دكتر ناصر كاتوزیان و در دفاع از ستاد انقلاب فرهنگی به استادان توهین كردید و به آنها گفتید ما خودمان میدانیم چكار كنیم شما بروید پی كارتان. حالا ادعا میكنید كه در ستاد انقلاب فرهنگی فقط ناظر گفتگوها بودهاید!؟
در همین جا لازم است یادآور باشم آن روزها كه شما بعنوان ایدئولوگ، حكومت دینی را تئوریزه میكردید، من بخاطر دفاع از دانشگاهیان در زندانهای رژیمی كه شما مدافع آن بودید، زیر سختترین شكنجهها بودم و با قبول همة مسئولیتها، مانع دستگیری حتی یكی از همكارانم در شورای عالی و شورای مدیریت دانشگاه شدم و شما در جواب دوستتان آقای دكتر كاظم ابهری ،استاد دانشكده فنی، كه از جنابعالی خواست با نزدیكی كه به نظام داشتید در این مورد اعتراض كنید گفتید «هركس خربزه میخورد پای لرزش هم باید بنشیند، كسی كه با برنامههای حكومت مخالفت میكند طبیعی است چوبش را خواهد خورد ...»
سروش در پاسخ به دکتر ملکی رذالت را از حد گذرانده و میگوید:
«حالا ببینید كسی كه خود به اخراج 100 استاد تن داده و دم نزده و اینك هم نادم نیست، تندخویانه و بازجوصفتانه ایستاده و بر سر دیگری فریاد میكشد كه <به اشتباه خود اعتراف كن، قصور خود را بپذیر، بگو كه مجرمی. توبه كن و پوزش بخواه. حالا چون خودت مغضوب دستگاه هستی بلكه با تو شفقت كنیم و سخت نگیریم و....> انصاف بدهید آیا این ادب و گفتمان حقیقتجویی است یا گفتمان بازجویی؟ اصل اتهام را به جای اصل برائت نشاندن و جرم خود را به دوش دیگران نهادن و مصرانه از او اعتراف و پوزش خواستن و از محكوم كردن وی لذت بردن و كیف كردن، از چه روحیهای و پیشینهای ناشی میشود و از چه خصلتها و صفتهایی حكایت میكند؟ هر چه هست نه شقفت در آن است نه جوانمردی. نه سلامت، نه استقامت، نه ادب صداقت نه طلب حقیقت.»
گناه از سروش و امثال او نیست. گناه از کسانی است که به چنین افرادی تحت عنوان «اصلاح طلب» و صاحب اندیشه و ... میدان میدهند. گناه از کسانی است که صبح تا شام فریاد میزنند و کاغذ سیاه میکنند که به گذشتهی افراد کاری نداشته باشید و ...
نگاه کنید سروشی که با جنایتکارانی چون جلالالدین فارسی، ربانی املشی و لاجوردی و امثالهم حشر و نشر داشته حالا مدعی دکتر محمد ملکی یکی از اساتید خوشنام ایران شده و در مورد او کلماتی چون «بازجوصفتانه»، «گفتمان بازجویی»، «پیشینه» را به کار برده و مزورانه از «شفقت»، جوانمردی و «استقامت» دم میزند. آیا این وقاحت و پر رویی نیست؟
از آنجایی که مدتها با دکتر محمد ملکی هم بند بودهام ضمن گواهی دادن بر صداقت و درستکرداری او تصدیق میکنم که در زندان تحت شکنجههای وحشیانهای قرار گرفته و از عوارض آن رنج میبرد. لاجوردی تلاش میکرد به هر نحو که شده با ساختن پاپوشهای مختلف او را پای جوخهی اعدام ببرد. حتا در دادگاهی که برای او ترتیب داده بودند و گیلانی حاکم شرع آن بود تلاش کردند به هر نحو شده او را به گروه فرقان وصل کنند. همچنین لاجوردی تعدادی از توابهای بسیار فعال و سوگلیهایش از جمله آلموسوی و اکبر آشتیانی از هواداران سابق مجاهدین را در دادگاه حاضر کرده بود تا علیه دکتر ملکی شهادت دهند. تا آنجا که به یاد دارم آل موسوی ضمن جو سازی در دادگاه به دروغ شهادت داد که مجاهدین آنها را توجیه کرده بودند که در قضیه «رژه ملیشیا» با دکتر ملکی در استفاده از امکانات دانشگاه تهران هماهنگی شده است. جریان این دادگاه در سال ۶۱ از تلویزیون داخلی اوین پخش شد.
به اشارهی لاجوردی، احمدرضا کریمی عنصر خود فروخته به ساواک و رژیم جمهوری اسلامی در حسینیه اوین، دکتر ملکی را تحت فشار گذاشته بود که با وی به مناظره بپردازد. او نیز تلاش میکرد دکتر ملکی را به علی اکبر گودرزی و گروه فرقان وصل کند.
امروز صادق زیبا کلام در مورد سروش میگوید:
«در سال ۶۰ اگر میگفتید چیزی به نام جامعه شناسی اسلامی وجود ندارد، خود دکتر سروش شما را شقه میکرد. حالا دیگران به کنار» (ماهنامه تحلیلی آموزشی لوح شمارهی ۵ ص ۳۰)
اما سروش اظهر من الشمس را نیز تکذیب کرده و در مورد ادعای زیبا کلام میگوید: «هم ناراست و هم نازیباست. نه شقه كردن شیوه من است نه جامعهشناسی اسلامی عقیده من. آرای من از همان سالهای 60 در این زمینهها ثبت شده و موجود است و مطلقا شباهت و قرابتی با خطابههای این امام ندارد.»
سروش یادش نیست که در همان موقعها گفته بود:
«در زمینه علوم انسانی ما رعایت لیسانس و میسانس و امثال اینها را نکنیم، بلکه تا کسی در این رشتهها مجتهد نشده او را فارغالتحصیل ننامیم» و این صحبتها در جایی ضبط میشود.
ماهنامه تحلیلی آموزشی لوح شمارهی ۳ صفحهی۲۸
البته زیبا کلام با انتشار نامهای که در روزنامه هم میهن چاپ شد پاسخهای مستدل و روشنگرانهای به سروش میدهد که به جز سایت ادوار نیوز در هیچ یک از سایتهای «اصلاحطلب» درج نمیشود چرا که به صرفشان نیست. نامه را در آدرس زیر میتوانید بیابید:
http://www.nilgoon.org/articles/Criminals.htmlسروش از آن جایی که در سالهای اولیه دهه ۶۰ و در سیاهترین روزهای تاریخ این میهن خود مستقیماً در حاکمیت شرکت داشته و «ستاد انقلاب فرهنگی» آن را هدایت میکرده تلاش میکند جنایات انجام گرفته توسط رژیم را تخفیف دهد. برای همین آنهمه اعدام و شکنجه و دستگیری گسترده و جنایت روزمره را تنها «جوانههای خشونت» مینامد!
«به هر حال یكی از چیزهایی كه برای من بسیار ناراحت كننده بود، همین عنصر خشونت بود كه جوانه هایش از همان روزها به چشم میخورد و متأسفانه نه تنها كاهش نیافت كه روزبروز شدت گرفت و از سال ۱۳۷۰ به صورت عریان در دستور قرار گرفت و حقیقتاً سازماندهی شد و به صورت یك عنصر رسمی در سیاست ما در آمد» (سروش مصاحبه با نشریه نامه شماره ۲۹ بهمن ۸۲)
طبق تعریف سروش در سالهای اولیه دهه ۶۰، جوانههای خشونت بوده و از زمانی که او از کار کناره گرفته و یا از قدرت رانده شده خشونت «به صورت عریان در دستور قرار گرفته» است. آیا این ادعاها خنده دار نیست؟ کافیست فقط سری به روزنامههای آن روزها بزنیم و با امروز مقایسه کنیم. این روزها تعداد اعدام شدگان طی یک سال به اندازهی یک روز آندوران میباشد. البته این به این معنی نیست که رژیم در زمینهی رعایت حقوق بشر، پیشرفتی داشته است. خیر! مطمئن باشید اگر شرایط به همان دوران برگردد و رژیم احساس خطر کند همان اوضاع را برقرار خواهد کرد.
آیا خشونت عریان از این بالاتر که صبح تا شام رادیو و تلویزیون و مطبوعات رژیم سخنان محمدی گیلانی و موسوی تبریزی و لاجوردی را انعکاس میدادند که در آن فریاد میزدند: نیاز به تشکیل دادگاه نیست در همان خیابان و به هنگام دستگیری اگر دو پاسدار و یا حزباللهی شهادت دادند متهم را کنار دیوار اعدام کنید. آیا خشونت عریان نبود که میگفتند: مجروح را در خیابان تمام کش کنید و به بیمارستان نبرید؟ و...
سروش در مصاحبه با داریوش سجادی در تلویزیون ماهوارهای رژیم به نام هما میگوید:
«البته من خود نيز از این شورا [شورای انقلاب فرهنگی] گله دارم. گله من این است که تمام این گروه های خشونت گرائی که گاه به نام انصارحزب الله و گاهی به نام لباس شخصی و گاه گروه های فشار نامیده شدند، کسانی بودند که ظرف 20 سال بعد از تشکیل شورای انقلاب فرهنگی پدید آمده اند و من خود از اولین قربانی های این خشونت گران در دانشگاه اصفهان و دانشگاه تهران و دانشگاه مشهد و قم و خرم آباد (که نه خرم بود و نه آباد) بودم. در همه این مکان ها من از قربانیان بودم و شورای انقلاب فرهنگی این خشونت ها را دید و دم برنیآورد و همچنان ادامه می دهد.»
http://www.drsoroush.com/Persian/Interviews/P-INT-13841218-HomaTV.html
سروش هرجا که منافعاش اقتضا کند به تحریف تاریخ دست میزند. کیست که نداند از فردای پیروزی انقلاب ضدسلطنتی گروههای چماقدار تحت عنوان امت حزبالله به جان مردم، گروههای سیاسی و به ویژه زنان افتادند. لابد سروش یادش رفته در اسفند ۵۷ همین گروههای اوباش حزبالله بودند که فریاد میزدند یا روسری یا توسری. کیست که نداند حملهی همین عناصر چماقدار و پاسدار به دانشگاهها بود که فاجعهی انقلاب فرهنگی را به وجود آورد و سروش را در مسند ستاد انقلاب فرهنگی نشاند ووو. سروش در هنگام هجوم گروههای چماقدار به نیروها و شخصیتهای سیاسی ریاست ستاد انقلال فرهنگی را به عهده داشت و دم بر نمیآورد ولی حالا مدعی دیگران شده است که چرا در مقابل حمله به او سکوت کردهاند!
سروش یادش نیست در مصاحبه با مجله سروش شمارههای ۱۱۱، ۱۱۲،۱۱۳ کودتای قانونی علیه اولین ریاست جمهوری را حرکت «مدبرانهی امام» معرفی کرده بود:
«حادثه نادری که در ایام اخیر در کشور ما اتفاق افتاد و رئیس جمهور با خواست عمومی مردم و با یک حرکت مدبرانه امام از صحنه سیاست حذف شد، از آموزنده ترین و عبرت انگیزترین حوادث سیاسی کشور ما در دوران جمهوری نوپای اسلامی ایران بود.»
البته نتیجه «اقدام مدبرانه» امام را همه شاهد بودیم. این گفته ها در شرایطی بر زبان سروش جاری شد که روزانه بهترین جوانان میهن و به ویژه دانشجویان و دانشآموزان روانهی جوخههای اعدام میشدند.
وی کنار گذاشتن بنیصدر را دفع عضو فاسد بدن می دانست:
«همانطور که یک بدن سالم یک عضو فاسد را دفع میکند، او [بنی صدر] را دفع کردند.»
به سایت سروش در آدرس http://www.drsoroush.com رجوع کنید. در قسمت فارسی زندگینامهی او به زبان انگلیسی موجود است! به زبان انگلیسی هدف از تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی را بازگشایی دانشگاهها اعلام میکند و با زرنگی از ترجمهی کلمهی «ستاد» که بار خاص خودش را دارد، اجتناب میکند.
در این سایت مجموعه سخنرانیهای سروش موجود است، اما هیچ سخنرانی قبل از سال ۶۷ خورشیدی در آنجا یافت نمیشود. گویا ایشان در آن موقع به دنیا نیامده بود و یا سخنرانی نکرده بود. لینک سخنرانیهای سروش در سال های ۶۷ و ۶۸ خورشیدی هم کار نمیکند.
در قسمت عکسها هم http://www.drsoroush.com/photos.htm ، کلیه عکسهای انتخاب شده از سال ۹۹ میلادی به بعد و غالباً مربوط به حضور او در امریکا میباشد. تنها یک عکس از سال ۹۲ موجود است و هیچ عکسی مربوط به قبل از آن موجود نیست! تنها عکس همراه با یک مقام ایرانی نیز مربوط به ملاقات با آیتالله منتظری است. آیا اینها همه اتفاقی است؟ آیا مقصود لاپوشانی یک تاریخ نیست؟
بادمجان دور قابچینهای سروش وی را «پانزدهمین روشنفکر تأثیر گزار جهان» لقب دادهاند!
http://www.drsoroush.com/Persian/On_DrSoroush/P-CMO-13840925-MasoudBorjian.html
یکی از اقداماتی که عبدالکریم سروش تمایلی به مطرح شدن آن نداشته و به صرفه نمیبیند پیرامون آن توضیح دهد، شرکت در دادگاه اکبر گودرزی رهبر گروه فرقان است. وی به همراه علی مطهری فرزند مرتضی مطهری به عنوان وردست ناطق نوری حاکم شرع و به عنوان ایدئولوگ رژیم در دادگاه مزبور شرکت کرده و تلاش مینمود به بحث و مجادله با گودرزی پرداخته و وی را در آخرین روزهای عمر تحت فشار قرار دهد. به این ترتیب یکی از کرامات بزرگ «پانزدهمین روشنفکر تأثیر گذار جهان» حضور در اوین و شرکت در جلسهی «بحث آزاد و ایدئولوژیک!» با زندانی زیر اعدام است. از این بابت سروش میتواند اولین «روشنفکر جهان» باشد که به چنین کار زشتی مبادرت کرده است.
امثال سروش هنگامی که جامعه از آزادیهای نسبی برخوردار بود محلی از اعراب نداشته و به جز باندهای سیاه و متحجر رژیم کسی به دور آنها جمع نمیشد. کتابهایشان نیز زینت بخش کتابخانههای زندان، مساجد، دفاتر سپاه و کمیته و نهادهای وابسته به رژیم بود.
در دوران اختناق و سرکوب لجام گسیخته است که سروش و امثال او آهسته آهسته قد علم کرده و عدهای را به دور خود جمع میکنند. اگر دوباره جامعه از آزادیهای نسبی برخوردار شود محال است سروش و امثال او توجهی را به خود جلب کنند. اگر سروش در خارج از کشور و در دانشگاههای اروپا و آمریکا نیز جایی پیدا میکند و گهگاه کرسی مییابد نه بر اساس تواناییهای ذهنی او بلکه به خاطر سیاست غرب مبنی بر ایجاد شکاف درون رژیم و حمایت از بخشی از نظام است. درست به همان دلیلی که دختر مخملباف، سیدابراهیم نبوری و یا اکبر گنجی مورد توجه قرار میگیرند و قرار ملاقات با روشنفکران غربی برای آنها گرفته میشود.
آیا در یک شرایط عادی و بدون برخورداری از «امدادهای غیبی» افرادی از این دست، چنین شانسهایی هم خواهند داشت؟
ایرج مصداقی
۲۱ تیر ۱۳۸۶
Irajmesdaghi@yahoo.com
انتخابی از سایت ها
جنبش های دانشجویی و چالش های پیش روی
يادداشت روز
علي فياض
در اهمیت جنبش های دانشجویی همین کافی است که اشاره شود
در
دوران معاصر و به ویژه پس از انقلاب مشروطیت و گذار جامعه ایران از گذشته سنتی، به سوی جهان مدرن و تاثیر پذیری از تغییر و تحولات جهانی، بیشتر حرکات اعتراضی، اصلاحی، سازمان دهی مبارزات اجتماعی، فکری و فرهنگی، و نیز ایجاد تشکیلات سیاسی را یا دانشجویان بر عهده داشته اند و یا فارغ التحصیلان دانشگاه ها. رهبران سازمان های سیاسی و مبارز دوران شاه را کسانی تشکیل می دادند که پیش از آن از فعالان جنبش های دانشجویی به شمار می رفتند. بیشتر سازمان ها و احزاب سیاسی، نیروها و اعضای خود را از دانشگاه ها و دانشکده ها جذب می کردند. جریانات روشنفکری، پیشگام، اندیشمند و تئوری پرداز در عرصه فرهنگ و سیاست را نیز کسانی شکل دادند که عموما با گذار از مراحل دانشجویی به مدارج بالاتری دست یافته بودند. بر همین اساس می توان برای چندمین باره بر این امر تاکید نمود که جنبش های دانشجویی – نه تنها در ایران، بلکه در دیگر نقاط جهان نیز – نقشی محوری و پیشتازانه را بر عهده داشته اند.این همه خود نشانگر این موضوع است که محیط های دانشگاهی همواره زمینه ساز و پیشگام جنبش های اجتماعی بوده و هستند. با این همه، اهمیت جنبش های دانشجویی نباید ما را از ارزیابی انتقادی و نقادانه سمت و سوی، و جایگاه واقعی آن دور سازد. تجارب تاریخی و تحولات اجتماعی – سیاسی عملا این امر را به اثبات رسانده است که جنبش های دانشجویی هیچگاه به خودی خود و به تنهایی نمی توانند و نباید خود را در موقعیت رهبری جنبش های اجتماعی قرار دهند. چرا که رهبری جنبش های گسترده و همگانی به ابزارها و فاکتورهایی نیاز دارد که جنبش دانشجویی فاقد آن می باشد.رهبری جنبش های گسترده اجتماعی با هدف دستیابی به آرمان های از پیش تعیین شده، تنها با تکیه بر تجارب، پیشینه، خلق و درک موقعیت، خلاقیت های سیاسی، نفوذ و محبوبیت مردمی است که می تواند خود و جامعه خود را به سر منزل مقصود برساند. جنبش های دانشجویی که عموما فاقد این شرایط هستند، نمی توانند خود را در موضع رهبری قرار دهند. جوانی این جنبش ها و تکیه فعالان آن به این یا آن جریان فکری و تشتت موجود در آنها(1) نیز مزید بر علت می گردد. جنبش های دانشجویی اگر درخدمت اهداف کلی جنبش عمومی قرار نگیرند، تبدیل به حرکاتی صنفی و خواسته هایی دانشجویی شده و از همراهی و همبستگی دیگر اقشار اجتماعی محروم می گردند. پیوند، پیوست و همراهی با دیگر جنبش های اجتماعی است که این جنبش ها را نیرومند و موثر می سازد.اگر جنبش های دانشجویی با دیگر جنبش های اجتماعی پیوند نخورد و به گسترش خود و خروج از حصار دانشگاهی دست نزند، تنها در حد جرقه ها و اعتراضاتی باقی خواهد ماند که هر از گاهی نمود عینی و بیرونی پیدا می کنند و در نهایت در مواجهه با سرکوب و ارعاب رژیم های استبدادی از رسالت خویش باز می مانند.اولویت های جنبش های دانشجویی برای موثر بودن و کمک به جنبش سراسری دموکراسی خواهی، برابری طبقاتی و آزادی را می توان در موارد زیر طبقه بندی نمود؛- پیوند با مبارزات سراسری توده های مردم و انعکاس خواست ها، نارضایتی ها و آرمان های انسانی، بشری و طبقاتی آنان- انعکاس امیال،آرزوها، تمایلات و نارضایتی های دیگر اقشار و طبقات اجتماعی- پیوند با مبارزات قومی و اقلیت های مذهبی.- همبستگی و پیوستگی با اقلیت های قومی، احساس وابستگی و همگرایی را در عرصه ملی به وجود خواهد آورد که در نهایت باعث استحکام احساس ملی و خویشاوندی بین اقوام متعدد خواهدشد و به جنبش همگانی ملی در مرزهای ایران یاری خواهد رساند.- پیوند با مبارزات کارگری و کوشش در جهت ارتباط با طبقات زحمتکش و سمت و سوی دادن به قدرت و توانی که در عرصه اقتصادی جامعه دارند.- همبستگی و ارتباط با مبارزات زنان و حمایت از جنبش های برابری طلبانه و حقوقی آنان.جنبش های دانشجویی نباید فراموش کنند که اگر خود را در ارتباط با احزاب و سازمان های سیاسی اپوزیسیون که هر کدام بخش های گوناگونی از اقشار جامعه را نمایندگی می کنند، قرار ندهند و به طور خودسرانه عمل کنند، ره به جایی نخواهند برد، و در نتیجه از پتانسیل عظیم و گسترده ای که برخوردار هستند، به نحو شایسته ای بهره برداری نخواهد شد.______________________1) برای نمونه در شورش های دانشجویی 18 تیر، هم دانشجویان با علائق ملی – سکولار و هم دانشجویان تحکیم وحدت، هم طرفداران اصلاحات خاتمی - حکومتی و هم از اتحادیه انجمن های اسلامی اصلاح طلب در آن حضور داشتند و هم دانشجویان با تمایلات ملی – مذهبی. در همینجا لازم است از تنها شهید آن واقعه عزت ابراهیم نژاد یاد کرد که در هیاهوی محافظه کاران و اصلاح طلبان و نیز برخی از نیروهای اپوزیسیون که تمایلات فکری – مذهبی او را می دانستند، آگاهانه او را مورد سانسور قرار دادند!برخی از فعالان حرکت دانشجویی که اینک در خارج از کشور به سر می برند، بارها اعتراف کرده اند که لااقل در دوره اول انتخاب خاتمی از طرفداران وی به شمار می رفته اند و به وی رأی داده اند!منبع: سايت ديدگاه