اسماعیل وفا یغمایی یاداشتک سوم اندر خطرات با دینی و بی دینی زورکی به بهانه شروع ماه رمضان وباقی قضا یا
اسماعیل وفا یغمایی
عرض کنم که عبد مذنب خاطی یعنی بنده گناهکار خطاکار! دراین غروب اول ماه رمضان سال هزار و سیصد و هشتاد وشش هجری شمسی، و با یاد گذشته ها و خاطرات دورانی که هنوز به مانند پیروان طریقت ضاله!! واصلیه، شخصا به حضرت حق وصل و واصل نشده! و شریعت را نه مانع وصول به حق بلکه راه وصول به حقیقت، و لاجرم حضرت حق می دانستم، با دیدن اوضاع روزگار دارم فکر می کنم هم به ضرب و زور مذهبی کردن فرد یا گروه یا ملتی نادرست و در بسیاری موارد خطرناک است و هم به ضرب و زور، حالا یک نوع دیگری از ضرب و زور!! لامذهب کردن فرد یا گروه یا ملتی خطرناکتر است .البته به الطاف حق، ما از زمره مللی هستیم که دچار این دو نعمت!! شده ایم و دائما هم باید شکر شکر کنیم. امیدوارم بدتان نیاید وفکر نکنید بنده دارم زیرآب مذهبتان را می زنم که نه فقیر چنین قصدی را دارم و نه توانش را دارم ونه علاقه اش را امادوست دارم رفقا را در جریان برخی قضایا بگذارم در باره نکته اول یعنی به ضرب و زور مسلمانمان کردن بر اهل تحقیق واضح و مبرهن است که از زاویه تاریخی ،ما ایرانیان بعد از آنکه یک هزار و پانصد ششصد سالی مزدا پرست و میترا پرست و تحت الطاف حضرت زرتشت بودیم و سرود آتش می خواندیم و می مغانه می نوشیدیم ، با فعل و انفعالاتی که در عربستان رخ داد و از درون آن محمد ابن عبدالله اعلام رسالت کرد، و حوادث پس از ان حمله به ایران شروع شد و یک ده بیست سالی بعد اکثر نقاط ایران به ضرب شمشیر و گرز و چوب و چماق و انواع سلاحهای دیگربه نحو بسیار محبت آمیز و برادرانه ای فتح شد و بجز برخی نواخی ایران مثل طالش و اذربایجان و...مردم مزدا پرست ما شدند الله پرست . حالا اگر در این میانه یک چند صد هزار نفری نفس کشیدن یادشان رفت و چند برابر این جمعیت مانند گاو و گوسفند فروخته شدند و همه چیز مملکت زیر و زبر شد چندان چیز مهمی نیست و می شود از ان چشم پوشی کرد که بالاخره هر کاری ریخت و پاش خودش را دارد و آنهائی هم که کشته شدند اولا اجرشان با خدا و ثانیا اگر مانده بودند میبردند می فروختندشان. درباره آنهائی هم که بردند و فروختند می توان گفت باید خدا را شکر می کردند که مثل دسته اول نکشتندشان و زنده ماندند تا در کشورهای مختلف سیاحت بکنند و دنیا دیده شوند، در هر حال باید خوشبین بود.و این چنین تا قرن نهم و قبل از اینکه سر و کله صفویه پیدا شود اکثر نقاط ایران سنی مذهب بودند. این را داشته باشید و اگر شک دارید به بحث و فحصهای تاریخ فقیر در همین سایت مراجعه بفرمائید تا حقیقت را بیشتر بدانید. چون اساسا دوران آن رسیده تا ما امت عزیزمسلمان چه با تفکرات ارتجاعی، و چه با تفکرات ملی مذهبی، و یا اندیشه های انقلابی و توحیدی از خیالات دست برداشته واز عوالم زیبای عواطف چند گامی هم در وادی پر خار و خس واقعیات تاریخی بزنیم و مقدارکی حقیقت را بدانیم که فکر می کنم وقتش رسیده باشد. القصه در ظهور صفویان یکبار دیگر به ضرب ساطور و تبر و شمشیر، ما ملت شریف ایران تغییر مسلک داده و از کسوت اهل سنت به لباس تشییع در آمدیم و پس از چندی خوشحال و خندان خاطرات تلخ را فراموش کردیم و با دین و آئین تازه به مبارکی و میمنت الفت فراوان گرفتیم که تحقیق بیشتر را می توانید به تاریخ در همین سایت مراجعه بفرمائید.تا اینجای قضیه را داشته باشید تا توضیحی خدمت شما عرض کنم و بروم دنبال مطلب.ملت ایران طی حدود سیزده قرن و اندی با حمل و سرانجام حل و فصل یک تناقض تاریخی که ناشی از تغییر مذهبش و زبانش به ضرب شمشیر بود !از آنجا که بقول نسیم شمال ملت صبور و با هوش و زرنگ و شریفی است،ما ملت ایران همه با هوش و زرنگیم!، این تناقض را هر طور بود سر و تهش را به هم آورد. بهر حال می توان فهمید که هر ملتی و از جمله ملت ما در مجموعش احتیاج به دین و مذهبی دارد که بتواند دنیا و اخرتش را تفسیر و تحلیل کند، و بدین طریق بعد از چهارده قرن، مردم عادی مذهب عاطفی خودشان را ساختند! روشنفکران مذهبی پایه های عرفان و تصوف را ریختند و ادبیات زیبای مربوط به آن را پدید آوردند و فیلسوفان و اهل منطق و کلام هم تلاش کردند اسلامی منطقی و فلسفی دست و پا کنند ومثلا خود فقیر بعنوان یکی از آحاد ملت ایران با بهره وری از همین فرهنگ نخستین درسهای اخلاقی و دفاع از مظلوم و پاکیزگی اخلاقی و درستکار بودن را پیش از آنکه نماز بخوانم و روزه بگیرم از فرهنگ مردم در دبیرستان و بازار و بازارچه و زورخانه و حتی مجالس ساده روضه خوانی آموختم و با آن مثل هوا و آفتاب پیرامونم انس و الفت گرفتم، خلاصه و بدینطریق همه مجموعا و هریک به شیوه خود خر خودمان را راندیم تا سر و کله جمهوری اسلامی پیدا شد و ملاها از منبرها بر تخت سلطنت جهیدند و مصیبت شروع شد. ملایان نامرد که به طور تاریخی افسار الاغ شریعت را در دست داشتند و البته مورد احترام و اعتماد توده های کثیری از مردم بودند، انگار پس از حاکمیت به این نتیجه رسیدند که هر طور شده با فشار و اعدام و اختناق و سرکوب و شلاق ورجم ودست و پا بریدن و اشاعه فحشا وانواع و اقسام قبایح دیگر ملت را باز هم به زور از هر چه دین و مذهب است فراری نمایند.من فارغ از اینکه اندرونه اسلام چه بوده و چه هست؟ و یا اینکه آخوندها کجا بودند و از کجا آمدند؟ این را بسیار خطرناک می دانم زیرا اگر مقداری اهل درد ومسئولیت و منطق باشیم و بدانیم فارغ از مذهب و لامذهب، همیشه یک چیزهای مهمی مثلا بخشی از هویت ملی، یا برای بخشهای عظیمی از مردم زیر بنای اخلاقی و امثالهم به دنب دراز و قطور مبارک مذهب معمول گره خورده و هر نوع تغییر و جابجائی و رفرم در این زمینه باید با صبوری و هوشیاری و دقت فراوان و توسط نخبگان و فرهیختگان مردم صورت بگیرد خطر را بیشتر حس می کردیم.ملایان نامرد حاکم یک عمر تاریخی و در فاصله سه سرکوب خونین تا توانستند از خوان کرم مردم خوردند و پروار شدند، وبا ظهورنحس و مجدد جمعی خود به صورت جمهوری اسلامی، همراه با تمام بدبختی ها و فجایعی که بر سر مردم ایران آوردند نوعی بهم ریختگی و بحران اعتقادی بی در و پیکر در جامعه ایجاد کرده اند که بازهم دودش دارد به چشم مردم میرود. شاید فرصتهائی دست بدهد و بعدها بیشتر در این باره بنویسم ولی تا آن وقت عجالتا به دو مطلب در این زمینه توجه بفرمائید . اولین مطلب ازوبسایت/ http://www.cheraghha.blogfa.comو دومی از وبسایت آقای بزرگواری بنام مرعشی است که است و آدرس وبسایتش هست/http://www.marashi.ir/WebLogDetail.aspx?WID=30درهرحال می توانید مراجعه بفرمائید و تماشا کنید که ملایان تنها نان را از سفره افطار عموم مردم نربوده اند بلکه گرمای اعتقاد ساده و طبیعی و غیر سیاسیی را که خود مردم برای خود دست و پا کرده و از آن سپری روانی برای دفاع تهیه کرده بودند به پوسیدگی دچار نموده اند.*******************************************پیوستهاس.س: در اقلیت هستم من و چه سخت است اینگونه در اقلیت بودن. یادم می آید از روز اولی که پا در تحریریه مطبوعات گذاشتم تنهایی و غربت در این ماه را احساس کرده ام. از قضا هرچه که پیش می رود اوضاع وخیم تر هم می شود. به گمانم از سال های بعد باید تقیه پیشه کرده و مخفی کنم روزه داری ام را... نخستین بار که با گوشه کنایه های همکاران روبه رو شدم در"دنیای اقتصاد" قلم می زدم و زبان مهدی افشار نیک از همه گزنده تر بود. مهدی البته کدام سخنش رنگ هجو نداشت که این یکی نداشته باشد. دیگر همکاران نیز بسته به گرمی روابطشان گاه به گاه، چنگی می انداختند و خاطری آزرده می کردند. در دیگر محافل و مجامع نیز کم و بیش با گوشه کنایه های دوستان دمخور بوده ام. من البته عباس آژانس شیشه ای نبودم که بگویم با خدای خود معامله می کنم ؛ چه اساسا به ژست های اینچنینی اعتقادی ندارم. با این حال رمضان هر سال وقت انزوای من و امثال است و هنگامه تحقیر شدن. گاهی اوقات احساس میکنم باید ده ها برابر آنچه تاکنون به اقتدار گرایان وخشکه مقدس ها نهیب زده ام که حوزه خصوصی زندگی افراد را محترم بشمارند و به دین و ایمان مردم کاری نداشته باشند وقت بگذارم و به این طیف یادآوری کنم همان مسایل را؛ منتهی اینبار از زاویه ای دیگر. آه... چه کرده این حکومت اسلامی با شهروندانش که روزه خوار سربلند است و روزه دارش سر به زیر. شرمم می آید این روزها سری به صفحه بندی و حروفچینی بزنم. جرات نه گفتن به لقمه نانی که تناول کرده و تعارف به من می دارند را ندارم. در تحریریه وضع از این بهتر نیست. ظهر که فرا می رسد تعارف های گاه و بیگاه همکاران فرا می رسد. لطف دارند بندگان خدا... من اما سر به زیر خود را با خبری از ایسنا یا ایلنا مشغول میکنم تا بیش از این شاهد پوزخندهای آنها به روزه داری ام نباشم. پیش از این بارها انگ و بر چسب بی دینی و لا مذهبی را در بحث ها و مناظره های مختلف از" برادران" شنیده بودم . از بابت طرح اتوپیای یک جامعه سکولار چه فحش ها که نشنیده بودم. بابت دفاع از نظریه جدایی دین از سیاست و آزادی شهروندان در حوزه خصوصی و شخصی چه حرف ها که نشنیده بودم. اما عجیب که این روزها از جانب جمع روزه خوار به چشم یک بنیادگرای حزب اللهی و رادیکال نگریسته می شوم و با نگاه های کنایه وار خود سرزنشم می کنند. حق هم دارند بندگان خدا.... با همه سکولار بودنم آخوندی هستم در جمع این قوم! دور باطلی است که طی میکنیم . اگر ده سال پیش در چنین روزهایی، جهنم روزه خواران فرا می رسید و کرکری روزه داران؛ حال بر عکس شده است این قاعده. گویی همیشه باید عده ای در انزوا باشند و تحقیر شوند تا امورات بگذرد. دیشب که با یکی از دوستان خبرنگار صحبت می کردم میگفت خانواده اش جرات نمی کنند با ظاهری اسلامی در مراکز تفریحی حاضر شوند یا مثلا بروند فیلمی ببینند. یاد چند سال پیش افتادم که برخی آشنایانمان نمی توانستند با ظاهر دلخواه و آزاد به تفریح بروند. چقدر با مخالفان آزادی های مشروع شهروندان جر و بحث کردیم تا به آنها حالی کنیم ظاهر هر کس به خودش مربوط است و حوزه خصوصی افراد به هیچ احدی ربطی ندارد. دیشب که شنیدم حالا چادری ها برای تفریح معذبند گویی آب سردی ریخته شد بر پیکرم. شخصی دیگران قضاوتی داشته باشم؛ اساسا با هرگونه موضع گیری نسبت به این امر مخالفم . حتی سرزنش نیز نمی کنم آنها را. درعین حال هیچگاه فکر نمیکردم که روزی فرا رسد که به جای رو در رویی با متدینان خشک اندیش ، در مقابل آزادی خواهان قرار بگیرم و آنها را به قبول پلورالیسم فرا بخوانم. دموکرات نشده ایم هنوز ما ایرانیان ، ما که اتفاقا خیلی هایمان دم از اصلاحات می زنیم ودر زمانه عسرت از وجوب احترام به اعتقادات شخصی سخن می گوییم. در این حال تقیه خواهم کرد از سال آینده با ذکر یک جمله : "من هم روزه نیستم." آیا همین کافی است تا بریده شود آن نگاه های تند و تیز و قطع گردد آن گوشه کنایه های زهر بار... اندکی دموکرات شویم ؛ فقط همین ...***********************************************************8دينداري مردم ايران از منظر ديگران سه شنبه دبیر اول سفارت استرالیا برای گفتگو و دیدار با من به عنوان سخنگوی حزب کار گزاران سازندگی ،با قرار قبلی به دفتر من آمده بود .چند نکته در این دیدار برای من جالب بود نکته اول اینکه ایشان یک جوان مسلمان و متدین بود وقتی برای عدم پذیرائی عذر خواهی کردم متوجه شدم ایشان روزه دار است .ایشان آفریقائی تبار بود .نکته دوم اطلاعات خوب و دقیقی که ایشان تنها پس از شش ماه اقامت در تهران در مورد ایران داشت. انشاالله ماموران ما هم در خارج چنین باشند و نکته آخر سوالی بود که ایشان در پایان دیدار کرد و من ضمن شرمندگی پاسخ روشنی به آن ندادم . سوال این بود " آیا دین گریزی در ایران، نتیجه و عکس العمل مردم در مقابل دینداری حکومت است ؟ " وی در توضیح دین گریزی مردم می گفت که من روزه خوری علنی که در تهران دیده ام در هیچ کشور اسلامی ندیده ام .!!!