مرا اندوهیست... و ابری که نمی باردجمشيد پيمانمرا اندوهیست... و ابری که نمی باردجمشيد پيمان شش ماه پیش در اول مهرماه و با آغاز سال تحصیلی، شعری سرودم با عنوان : «دارالفنون اول پاییز خسته بود».اکنون ميخواهم آن را دوباره و اینبار در آغاز بهار تکرارش کنم : دارالفنون اول پاییز، خسته بود... بابا که نان نداد دریای فقر آب رخش را ربوده بود. مادر میان خستگی کهنهاش نشست یک دسته آرزو،بر گیسوان غصة شش ساله، بست. در دیدگان تشنة مادرخاری خلیده بود، اما فرو نریخت. دارالفنون ازنفس افتاده داد زد:آغاز مهر! آغاز مهر! دیگر کسی نبود؟ بابا یواشکی،درگوش غصة شش ساله گفت :پای برهنه را،در روز اول پاییز در زیر دامن دردت، پنهان نگاه دار! در سینة تکیدهاش اما،جائی برای آه، باقی نمانده بود. دارالفنون، به شادی آغاز مهرزنگی نمينواخت. انگشت ترد غصة شش ساله درکلاس حرفی به روی دفتر خالی نمينوشت، طرحی به روی دیدة فردا نميکشید. بابا که نان نداشت تا دخترک در های و هوی مردة دارالفنون آنرا بیان کند پاهای غصة شش ساله، لخت بود- مانند سینهاش که مجال نفس نداشت-. در دیدگان غصة شش ساله نقشی ز آرزو نبود، آن را نميشناخت .دارالفنون سرد، دارالفنون فرو ریخته بر تکههای درد، دارالفنون اول پاییز،خسته بود .... زنگی صدا نکرد، بابا که نان نداد، مادر میان خستگی کهنهاش نشست، یک دسته آرزو،بر گیسوان غصة شش ساله، بست. این شعر که منتشر شد مرا با واکنشهای گوناکونی روبهرو کرد .از تشویقها و تمجیدها ميگذرم. تنقیدها و خردهگیریها را هم ضمن این که در نظر ميگیرم اکنون رهایشان ميسازم . اما در این میان هموطنی از تهران برایم با پست الکترونیکی سرزنش نامهيی فرستاده بود در چند سطر. دوست دارید آنرا بخوانید؟:«آقای جمشید پیمان، سلام! شعرتان را خواندم. فکر کردم ایران را با بیافرا عوضی گرفتهاید که اینطوری احساساتی شدهاید. شما مثل اینکه پاهایتان روی زمین واقعیت قرار ندارد. شما چند سالست که از ایران در رفتهاید و جرات نمیکنید سری بهاینجا بزنید و ببینید مردم چگونه رنگ و رخسار ویرانههای آریامهری را دگرگون کردهاند. نمیدانم آنوقتها که نخست وزیر محبوبتان امیر عباس هویدا با لودگی و مسخره بازی زنگ دارالفنون را بهصدا در میآورد شما بیدار بودید یا در خواب خرگوشی فرورفته بودید که فقر و فاقه تحمیلی رژیم سلطنتی بر مردم ایران را تماشا کنید. شاید هم آنوقتها طبع شعرتان مثل این روزها گل نمیکرد. آقای پیمان ولی امروز ایران دیگر آن سرزمین سوختهيی نیست که برای مردم گذاشتید و در رفتید. مردم ایران ایران را بازسازی کردهاند و آثار طاغوت را از جبینش پاک ساختهاند.شما فکر میکنید که دارالفنون امسال خسته بود. نه خیر اینطورها که فکر میکنید نیست. دارالفنون امسال خیلی هم شاداب و ترو تازه بود. در این مملکت هم دیگر کسی از گرسنگی نميمیرد. البته گرانی هست و ممکن است همه چیز به همه کس فراوان نرسد ولی همه از یک حداقلی برخوردار میشوند. حداقلی که در زمان آریامهر شامل حال یک پنجم جمعیت سی و شش ميلیونی آنزمان هم نمیشد. آقای پیمان اگر طبع شعرتان گل میکند خدا را شکر هزاران سوژه هست که سر قلمتان بیاورید. ولی چیزی ننویسید اسباب تمسخرتان را فراهم سازد. ...»برای من البته از روز آفتابی و بهاری روشنتر هست که این هموطن یا نمیداند یا دروغ میگوید. برای ندانستن واقعیات امروز جامعة مصیبتزدة ایران نیاز نیست که کسی به نوشتهها و گفتههای مخالفان نظام آخوندی مراجعه کند. این هموطن تهرانی ما اگر هنوز نمیداند کافیست همین امروز با یک دوربین فیلمبرداری از شمیران سرازیر شود و با پای پیاده تا میدان راهآهن برود. مسیری طولانی پیشنهاد کردم؟ بسیار خوب از میدان راه آهن راه بیفتد و تا گلوبندک بیاید و از هرچه ميبیند فیلم بگیرد. من مطمئن هستم فیلمش بسیاربسیار رقتانگیزتراز فیلميخواهد بود که حزباللهی دو آتشه و معروف، دهنمکی، در رابطه با فقر و فحشا در تهران تهیه کرده است و برای تبرئة آخوند خامنهای آنرا بر سر سایر جنایتکاران ردههای پائینتر نظام کوبیده است. اما من باور نمیکنم که این هموطن تهرانی ما نسبت به دردها و رنجهای اکثریت قاطع مردم ایران اشراف نداشته باشد. دردها و رنجهايی که از نکبت وجود رژیم جمهوری اسلاميبر دل و جان ملت ایران تلنبار شده است. نمیتوانم باور کنم که این هموطنم نمیداند که از تولیدات نظام آخوندی دست کم شش ميلیون معتاد میباشد. نمیداند که از صدقة سر آخوند خامنهای دخترکان بیگناه و بیپناه ایرانی برای لقمه نانی در شیخ نشینهای خلیج فارس چه فجایعی را متحمل میشوند؟ این هموطنم نمیداند که از اثرات آن سازندگیهای مورد نظرش مرگ هر روزة چندین و چند کارتنخواب خیابانیست. نمیداند که هر روز، آری هر روز، بر تعداد کودکان خیابانی هزار هزار افزوده میشود؟ یعنی از این امر بیخبر است که بیش از شصت درصد از مردم در زیر خط فقر اعلام شده از جانب مسئولان بیمسئولیت نظام، بهسر میبرند؟ همین امروز در خبرها خواندم که هفده جوان که میخواستند به اسم تیم کشتی بهصورت غیرمجاز از کشور فرار کنند در فرودگاه مهرآباد بهدست ماموران رژیم افتادند. خوبست این هموطن از خودش بپرسد چه شده است که هفده جوان با پذیرش خطرات گوناگون و تا حد از دست دادن جانشان دل بهدریا میزنند که از آن بهشت خمینی ساخته و خامنهای پرداخته در بروند. این هموطنم نمیداندکه گردانندگان این نظام در تمام زمینههای فسادو تباهی و ارتکاب جنایت مرزهايی را در نوردیدهاند که همان آریامهر موردنظرش اگر پنجاه سال دیگر هم میماند و با همان سبک وسیاقش به سرکوب ميپرداخت نميتوانست به گرد خامنهای و باند فاسد حاکم بر کشورمان برسد؟من حق داشتم که در روز اول مهر سرودم: انگشت ترد غصة شش ساله درکلاسحرفی به روی دفتر خالی نمينوشت،طرحی به روی دیدة فردا نميکشید.بابا که نان نداشتتا دخترک در های و هوی مردة دارالفنونآنرا بیان کندپاهای غصة شش ساله، لخت بود-مانند سینهاش که مجال نفس نداشت-. آنچه را که من گفتهام فقط و فقط بیان سر سوزنی از کوه عظیم فقر و فاقه و درد و رنج ميلیونها ایرانیست که در چنبرةرژیميضدبشری گرفتار آمدهاند. نه من، به جرأت میگویم که هیچ کس نميتواند زبانش و قلمش مبین ستمهايی باشد که از جانب این رژیم بر مردم ایران رفته است. هر اندازه هم که بگویند و بنویسند باز هم اول سطر این قصة تلخ خواهند بود. بگذارید شاهدی برایتان بیاورم. شاهدی که هر روز شهادتش در گوشه گوشة سرزمینم تکرار ميشود. و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل که در روزنامة «همشهری» وابسته به نظام آخوندی بهصورت خبر و گزارش درج شده است:به گزارش همشهري، اولين روز سال جاري مأموران پليس جنايي شهرستان تبريز بر بالين ۸ جسد كه داخل منزل مسكوني واقع در منطقه آخمقيه قرار داشت حاضر شدند. شش فرزند يك زوج در كنار والدين خود جان سپرده بودند. جسد حلقآويز پدر خانواده به نام صابر (۴۶ساله) نيز در كنار اجساد هفت عضو ديگر خانواده صحنه دلخراشي را ايجاد كرده بود. در فاصله اندكي از اجساد كاغذي بر روي ميز قرار داشت كه بر روي آن پدر خانواده نوشته بود كه به دليل فقر و عدم توانايي تأمين هزينه زندگي و پرداخت كرايه منزل اقدام به كشتن اعضا خانوادهاش و سپس حلقآويز كردن خود كرده است. يكي از شاهدان صحنه درخصوص اين جنايت گفت: كرايه منزل قربانيان ۵۰هزار تومان بود. در ابتدا اين فرضيه كه اعضاي خانواده در اثر گازگرفتگي جان سپرده باشند مورد بررسي قرار گرفت ولي معلوم شد پنجره منزل داراي هواكش برقي بوده است و پليس در اولين تحقيق خود متوجه روشن بودن وسايل گازسوز خانه شد. بدين ترتيب اين فرضيه رد شد. در همين جال جسد كودك ۴ ساله خانواده كه آثار خونريزي از دهان وي مشاهده ميشد درحالي كه شكلات كوچكي در دستانش بود كنار اجساد ديگر اعضاي خانواده قرار داشت. بررسي جسد اين كودك خردسال اين فرضيه را كه وي در اثر مصرف مواد سمي كه محلول در آب يا غذا دچار خونريزي داخلي شده و جان سپرده باشند، براي بررسي پليس قوت بخشيد. اين در حاليست كه همسايهها در ابتدا با جسد دو گربه كه بر روي پشت بام و بالكن منزل مذكور جان سپرده بودند مواجه شدند و تصور كردند كه بوي تعفن پخش شده در فضا متعلق به اجساد آن دو حيوان است ولي بعد از ديدن اجساد اين خانواده اين احتمال كه آن دو گربه نيز از غذاي مسموم كه منجر به مرگ اعضاي خانواده شده باشد مصرف كرده و جان سپردهاند تقويت كرد. پرونده اين جنايت خانوادگي هم اكنون در دادگستري تبريز تحت بررسي است. بررسي پليس بر روي اين پرونده در حالي ادامه دارد كه در استانهاي غربي كشور كمترين قتلهاي خانوادگي به وقوع مي پيوندد. و من گریان تکرار ميکنم:دارالفنون سرد،دارالفنون فرو ریخته بر تکههای درد،دارالفنون اول پاییز،خسته بود.... زنگی صدا نکرد،بابا که نان نداد،مادر میان خستگی کهنهاش نشست،یک دسته آرزو،بر گیسوان غصة شش ساله، بست.
¶ 8:29 PM